کتاب نامههای عاشقانه یک پیامبر مجموعهای از نامههای جبران خلیل جبران به محبوبش ماری هکسل است.
ماری هسکل زنی بود که بیشترین تأثیر را در زندگی فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی جبران داشته است ولی معشوقهای بود که هیچ گاه به وصال او نرسید. جبران خلیل جبران، نابغه مشهور لبنانی، موفقترین نویسنده و هنرمند معاصر عرب، نه تنها از پیشگامان ادبیات نوین عربی است، بلکه در جهان امروز و در ایران نیز بسیار پرآوازه و اثرگذار بوده است. مهمترین و مشهورترین کتاب جبران «پیامبر» است.
دوری و جدایی باعث شده تا افراد دست به قلم شوند، از دلتنگیها و محبت برای معشوق خود نامه بنویسند. نامهها حسهای واقعی و پاک را نشان میدهد، ثبت میشوند و حتی میتواند بعدها برای دیگران هم خواندنی باشند.
کتاب نامه های عاشقانه یک پیامبر مجموعه نامههای عاشقانه و عارفانهای است که جبران خلیل جبران برای «ماری هسکل» دوست و معشوقهاش نوشت. جبران در سال 1904 با ماری هکسل که مدیر یک مدرسهی آمریکایی بوده و در حمایت از یتیمان مستعد فعالیت می کرد، آشنا میشود که در روند زندگی جبران نقش فوق العاده و بسزایی داشته است. این آشنایی آغازگر یک دوستی همیشگی است که گاه به مرز عشق کشیده می شود و هرگز به ازدواج ختم نمی شود.
«ماری قشنگم! زندگی چیست؟ عشق ورزیدن. اگر عاشق نباشیم، برای زندگیِ خود توجیهی نداریم. کسانی که عاشق نیستند، از زندگیِ پُرمعنا محروماند. باید خود را به باد و باران و ستاره سپرد. باید عاشقانه زیست. باید بر گونهی گرمِ خورشید بوسه زد. بر رخسارهی خورشید گونهی تو بوسه می زنم، و شب بخیر می گویم. خلیل.»
«ماری عزیزم تمثیلی را که تازه تمام کردهام، برایت می فرستم. بسیار کم و فقط به زبان عربی نوشتهام. می خواهم نصیحتها و پیشنهادهای تو را بشنوم. من و دوستم در سایه معبدی، نابینایی را دیدیم. دوستم گفت: این دانا ترین مرد جهان است. نزدیک شدیم و پرسیدم: از کی نابینایید؟ از وقتی زاده شدم. گفتم: من یک ستاره شناسم. نابینا پاسخ داد: من نیز… آنگاه دستش را روی سینهاش گذاشت و گفت: از درون اینجا، همه خورشیدها و ستارگان را رصد می کنم.»
بدون شک همه علاقمندان به شعر با جبران خلیل جبران و آوازه او آشنایی دارند. جبران کسی است که با سادهترین واژهها، دل انگیزترین جملهها را میسازد، همانطور که در کتاب نامههای عاشقانه یک پیامبر نیز شاهد آن هستیم:
ماری محبوبم، تو را به خدا سوگند، چطور میتوانی گمان کنی من، از تو بیشتر رنج دیده ام تا شادی؟ چه سبب شده این گونه بیندیشی؟ هیچ کس درست نمیداند مرز بین دلشادی و درد کجاست. اغلب میاندیشم جدایی آنها از هم غیر ممکن است. ماری، تو آن قدر شادی به من میبخشی که به گریه در میآیم، و آن قدر رنجم میدهی که به خنده میافتم.
دیدگاه خود را ثبت کنید