وقتی مطمئن شدم همه ی بچه ها رفتن با حرص بازومو از بین دستاش بیرون کشیدم
+ولم کن
-دردت چیه پروا؟
+دردم چیه؟ بعد شش سال برگشتی از درد من میپرسی
اره؟ هه! خیلی جالبه!
-اومدم چون دوستت دارم
داد کشیدم
+پس اون شــــــــــش ســــــال کدوم گوری بــــــــــودی؟
-پروا،آروم باش
+ول کن دستمو
-نمیکنم
خودمو عقب تر کشیدم،نور چراغای کم جونی که توی
خیابون بود کمی روشن کرده بود صورتشو،مرد خوشگل و
با ابهت من بعد شش سال برگشته بود؟ چرا نمیتونستم باور کنم؟
+من دیگه نمیخوامت
-چشمات اینو نمیگه!
+چشمای تو همه چیزو بد متوجه میشه،پسر عمه!
چشماشو رو هم گذاشت
-صیغه ناممون چی؟! هنوز یک سال ازش مونده!
پوزخندی زدم
+احتماال خماری چیزی هستی؟ تو این شیش سال مخت
تاب برداشته یا توهمی شدی؟درسته سه سال باهات دوست
بودم،اما فقط یک سال آخرشو صیغه بودیم،اون یه صیغه
یک سا ل ی مزخرف بود و خداروشکر خیلی زود تموم شد
اینبار اون بود که پوزخند میزد
-یک سال؟ یک سال نبود و ده سال بود!
بعد ابروهاش باالا رفت و تعجب و حیرتی مصنوعی
چاشنی صورتش کرد
دیدگاه خود را ثبت کنید