کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد، رمانی نوشتهی پائولو کوئیلو است که اولین بار در سال 1998 وارد بازار نشر شد. به نظر میرسد که ورونیکای بیست و چهار ساله، هر چیزی که می تواند آرزو کند را در زندگی خود دارد: جوانی و زیبایی، روابط خوب، شغلی رضایت بخش و خانوادهای صمیمی. اما چیزی در زندگی او کم است و به نظر می رسد در درون ورونیکا، خلاءِ آنچنان عمیقی وجود دارد که هیچ چیز هیچ وقت نمی تواند آن را پُر کند. به همین خاطر، او در صبح یازدهم نوامبر سال 1977 تصمیم می گیرد که بمیرد. ورونیکا چندین قرص را با هم میخورد به امید این که دیگر از خواب بیدار نشود. او از خواب بیدار میشود اما نه در خانه بلکه در بیمارستانی روانی. کارکنان این بیمارستان به ورونیکا میگویند که اوردوز، باعث مرگ آنیِ او نشده اما صدمهی شدیدی به قلبش وارد کرده است و او حالا فقط چند روز وقت برای زندگی کردن دارد.
در دنیایی که هر کسی به هر بهایی، برای بقایش میجنگد، در مورد رفتار کسانی که تصمیم میگیرند بمیرند، چه قضاوتی میشود کرد؟ هیچکس نمیتواند قضاوت کند. هر کسی وسعت رنج خود را میشناسد، و میزان فقدان معنای زندگیاش را. (ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد)
خودکشی با اسلحه، پریدن از روی ساختمانی بلند، خود را به دار آویختن، هیچ یک از این راه حل ها با روحیهی لطیف زنانهی او جور نبود. زنهایی که تصمیم دارند خودکشی کنند، از روش های پراحساس تری استفاده می کنند مثل بریدن مچ دست یا خوردن تعداد زیادی قرص خواب آور. شاهزاده خانم های مطرود و هنرپیشه های هالیوود، نمونه های بسیاری از این انواع را فراهم آوردهاند. ورونیکا میدانست که زندگی همواره منتظر لحظه ی مناسب اقدام است. و این چنین هم شد. دو نفر از دوستانش در پاسخ به شکایت او از بی خوابی، هریک دو بسته داروی قوی خواب آور، که بیشتر مورد استفاده نوازندههای باشگاههای شبانه بود، در اختیارش نهادند. ورونیکا یک هفته آن چهار بسته را روی میز کنار تخت خوابش گذاشته بود و به استقبال مرگ قریب الوقوع میرفت (کاملا بدون هرگونه احساسی) و با آنچه مردم زندگی مینامیدند، وداع میکرد. حالا وقتش رسیده بود؛ خوشحال بود که همهی این مراحل را پیموده است، و حوصله اش سر رفته بود چون نمی دانست با آن وقت کم باقی مانده چه کند.(ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد)
آگاهی از مرگ، ما را تشویق می کند تا شدیدتر زندگی کنیم. (ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد)
دیدگاه خود را ثبت کنید