داستان رمان بامداد خمار داستان زندگی دختری است به نام سودابه که در خانوادهای ثروتمند زندگی میکند و دختری تحصیل کرده است. او در دانشگاه عاشق پسری از طبقهی پایین شده است و برخلاف مخالفت خانوادهاش میخواهد با پسر مورد علاقهاش ازدواج کند. در این میان مادر سودابه که با ازدواج دخترش مخالف است ترتیبی میدهد تا عمهی سودابه محبوبه داستان زندگی خود و تجاربش را برای سودابه تعریف کند. داستان زندگی محبوبه داستان دختری زیبا و ثروتمند است که عاشق پسری نجار میشود و به هر طریقی شده با او ازدواج میکند. ولی…
مگر از روی نعش من رد بشوی.
– این طور حرف نزنید مامان، خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که میدانید من تصمیم خودم را گرفتهام و زن او میشوم.
– پدرت ناراضی است سودابه. خیلی از دستت ناراحت است.
– آخر چرا؟ من که نمیفهمم. خیلی عجیب است ها! یک دختر تحصیل کرده به سن و سال من هنوز نمیتواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد؟ نباید خودش مرد زندگی خودش را انتخاب کند؟
-چرا، میتواند. یک دختر تحصیل کرده امروزی میتواند خودش انتخاب کند. باید خودش انتخاب کند. ولی نباید با پسری ازدواج کند که خیلی راحت دانشکده را ول میکند و میرود دنبال کار پدرش.
نباید زن پسر مردی شود که با این ثروت و امکاناتی که دارد، که میتواند پسرش را به بهترین دانشگاهها بفرستد، به او میگوید بیا با خودم کار کن، پول توی گچ و سیمان است. نباید زن مردی بشود که پدرش اسم خودش را هم بلد نیست امضاء کند.
سودابه، در زندگی فقط چشم و ابرو که شرط نیست. پدر تو شبها تا یکی دو ساعت مطالعه نکند خوابش نمیبرد. تو چه طور میتوانی با این خانواده زندگی کنی؟ با پسری که تنها هنر مادرش این است که غیبت این و آن را بکند.
بزرگترین لذت و سرگرمیش در زندگی سرک کشیدن و فضولی کردن در امور خصوصی دیگران است. تو نمیتوانی با اینها کنار بیایی. تو مثل این پسر بار نیامدهای. تو….
سودابه از جای خود بلند شد.
دیدگاه خود را ثبت کنید