سمتی از متن رمان:
خندید و گفت : از گرما تو حموم هلاک شدم. میخوام یکم هوا بخوره بدنم . تو هم خودتو لوس نکن چشماتو باز کن
آروم چشمامو باز کردم و زیر چشمی بدنشو نگاه میکردم . لبمو گاز گرفتم و گفتم چه بدنی هم داريا . کوفتش بشی .
خنده ریزی از سر شیطنت کرد و گفت:
- کوفت کی بشم ؟
+ همونی که میخواد تو رو بگیره دیگه حالشو میبره .
- أره حسابی خوش به حالش میشه . میگما تو هم بد چیزی نیستيا. میگم لباساتو در بیار ببینم تو چطوری
رفتم سمتش و از بدنش نیشگوئی گرفتم و گفتم :
+ به من که رسید بد چیزی نیستم ؟ همين ؟ نمیخام ببینی . عيبه
- خب البته که خوب تیکه ای هستی ، والا من که دخترم روت نظر دارم دیگه وای به حال پسرا
+ بیشرف رو من نظر داری ؟ ماما الان نگار میخواد منو ... خندید و ادا در آورد و گفت :
- نگار میخواد تو رو چی ؟
+ بیا برو لباساتو بپوش ورپریده . منو تو دیگه تو این سه سال همو خوب شناختيم . نه من اهل این حرفام نه تو ...
- مطمئنی ؟
+ خب آره. نکنه غیر از اینه و بروز ندادی ؟
دیدگاه خود را ثبت کنید