♦ نام رمان: در حسرت دیدار تو آواره ام
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه
♦ تعداد صفحات: 299
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 1.58 مگابایت
♦ نویسنده: نادیا عثمانی
♦ توضیحات:
آوا دختری آرام و زیبارویی است که برای پیدا کردن مادرش به ایران بر میگردد و به جست و جوی او می پردازد که در این طریق با دردسر های زیاد مواجه میشود. اما آیا موفق میشود مادرش را پیدا کند؟.رمان در حسرت دیدار تو آواره ام رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...
قسمتی از متن رمان:
به رسم هر سال با نزدیک شدن ماه محرم امیر و عباس با بچه ها مشغول آماده سازی مسجد محله شان برای عزاداری بودند. کارشان را که تا حدودی به سر انجام رسانده بودند، برای استراحت کردن عازم خانه شدند. از حاج قاسم و دیگر بچه ها خداحافظی کردند و سوار بر موتور به راه افتادند.
چند قدم نرسیده به خانه امیر از روی عادت همیشگی اش از روی موتور پرید؛
عباس قُرقُر کنان به او توپید:
- هوی تو دست از این عادت بدت بر نمی داری؟
امیر خنده ی ملیحی کرد و زنگ در را فشرد.
صدای زنگ به گوش حسین که مشغول مطالعه بود، رسید به آرامی از جا برخاست و رفت تا در را باز کند.
عباس در حالی که از شدت سرما در خود کز کرده بود. باز با قُر زدن خطاب به امیر گفت:
- چند بار بهت گفتم با خودت کلید بیار حوصله ندارم تو این سرما پشت در معطل بمونم. تا آقا داداشت مثل لاک پشت خودش رو به در برسونه، در این هنگام حسین که پشت در رسیده بود، حرف های او را شنید اما سعی کرد به روی خود نیاورد. سر به زیر در را گشود.
امیر با رویی خندان و مهربان سلام کرد، دست بر شانه ی او نهاد و گفت:
- جات خالی حسین جون بهت گفتم با ما بیا چرا نیومدی؟
عباس در حالی که موتورش را گوشه حیاط قرار می داد، گفت؟
- مگه جشن تشریف برده بودیم که جاش خالی باشه چرا الکی قند تو دل این بدبخت آب می کنی.
انگاه با تشر رو به حسین ادامه داد:
- مادر خونه است یا...
در این هنگام با شنیدن صدای مادرش حرفش را ناتمام رها کرد.
- عباس مادر اومدی بیا تو
امیر رو به مادرش که از در سالن به بیرون سرک می کشید اخمی کرد و با شیطنت گفت:
- پس من چی یعنی بیرون بمونم؟
مادرش لبخندی زد و جواب داد:
- فکر کردم فقط عباس برگشته بچه ها بیاید داخل هوا خیلی سرده.
حسین در حالی که ناراحت می نمود پشت سر برادرانش وارد راهرو شد. امیر یک راست وارد آشپزخانه شد. در قابلمه را برداشت و خواست به غذا ناخنک بزند که همان موقع مادرش با کف گیر پشت دست او زد و با لبخند گفت:
- چند بار تذکر بدم ناخنک زدن ممنوع تو که دیگه بچه نیستی؟
امیر با لب و لوچه ای آویزان گفت:
- خوب آخه مامان گرسنمه چه کار کنم؟
دیدگاه خود را ثبت کنید