ترجمه: سونیا سینگ/ تعداد صفحات: ۲۵۸
«پنجاه چیزی که تقصیر من نیست» نوشتهی روشنگرانهی «کتی گایزوایت»، نویسنده و کارتونیست شهیر آمریکایی، درباره ی زنان و مصائب شان است. «کتی گایزوایت» با زبان روان و طنز کم نظیرش، با استفاده از تجربیات شخصی خودش از جوانی تا پیری، با روایت فراز و فرودهای زندگی اش در قامت زنی که همه ی نقش های زنانه ی همسری و مادری و ... را تجربه کرده است، به مشکلات زن بودن در جهان امروز پرداخته است. او به مانند همه ی هنرمندان بزرگ با تیزبینی و شوخ طبعی مثال زدنی اش طرح بحث میکند و با تشریح موقعیت زنان در جهان معاصر، نه برای مشکلات زنان مقصر معرفی میکند و نه به مانند بسیاری از مدعیان اصلاح اجتماع، راهکار ارائه میدهد. قصد او فقط باز کردن چشمهای خوانندهاش و کمک به او برای بهتر دیدن وضعیت است. جهانی که مردسالاری در آن، ریشهای هزاران ساله دارد، با کمتر از دویست سال فعالیت جنبش های زنان نمیتواند به برابری و عدالت برسد؛ این مهم را «کتی گایزوایت» به خوبی میداند و به همین دلیل در کتابش سعی میکند ابعاد مختلف زن بودن را شرح داده و بررسی کند؛ از تجربههای عاشقانه و عاطفی تا شرایط شغلی، رابطه با بدن خود و دیگری، رابطه با دوستان و فرزندان و خانواده و ...، همه را واکاوی میکند، به اهمیت کاری که فمینیسم برای زن ها انجام داده است پرداخته و هم زمان اشتباهات زنان، فمینیسم و جنبش های زنان را هم زیر نظر میگیرد. «کتی گایزوایت» در «پنجاه چیزی که تقصیر من نیست» همه ی این ها را تشریح میکند تا همهی خوانندگانش دریابند که زندگی زنان چه پیچیدگیهایی دارد، سرشار از سختی ها، کامیابی ها و ناکامی ها و نویسندهی کتاب در شمایل زنی موفق، چگونه همهی اینها را از سر گذرانده و آن ها را سرخوشانه بازگو میکند تا مخاطبش بداند که در مصائب زن بودن، تنها نیست.
زندگی برای دخترها متفاوت است.
زندگی ما وقت بیشتری میخواهد.
زندگی ما پیچیدهتر است.
زندگی ما پر از تعهدها و انتظاراتی است که زمان زیادی از ما میگیرند، انرژی و روحیهمان را خراب میکنند و جز احساس خستگی و ناامنی و عدم اعتمادبهنفس و تنهایی برایمان چیزی باقی نمیگذارند.
و من دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
در کیف پنجکیلوییام دنبال کیفپول یککیلوییام میگردم.
تقصیر من نیست که در کیفپولم تنها یک کارت اعتباری و دهها کارت عضویت فروشگاههای مختلف دارم که اگر روزی بتوانم یکی از آنها را پیدا کنم میتوانم از فروشگاهش موقع خرید تخفیف بگیرم.
تقصیر من نیست که مجبورم این کارتهای عضویت را با خودم حمل کنم چون شمارهتلفنم را موقع خرید وارد سیستم نکردهاند.
تقصیر من نیست که وقتی سعی کردم تلفنم را موقع خرید ثبت کنم به من گفته شد قبلاً با این تلفن ثبتنام کردهام و من گذرواژه را به یاد نمیآوردم، چون از ترس دزدان هویت آن را یادداشت نکرده بودم.
تقصیر من نبود که رمزم را تغییر نداده بودم، چون درآنصورت باید ایمیلم را چک میکردم تا رمز جدید را وارد کنم و درآنصورت چشمم به آن عدد کوچک بالا سمت راست میافتاد که میگفت ۷۰۳۸ ایمیلِ چکنکرده دارم.
مرد بداخلاقی که در صف صندوق پشت سرم ایستاده بود حالا در صف تحویل غذا پشت سرم است. سنگینی نگاهش را روی خودم احساس میکنم. ابروهای مرتبنشدهاش با دیدن محتویات کیفدستی و کیفپولم که روی پیشخوان است از تعجب بالا میرود. بازهم بهآرامی سمت او برمیگردم، جاکارتی مجانی صدگرمی چنان در میان انگشتان زمختش با آن ناخنهای مانیکورنشده جای گرفته که انگار یکجور نماد برتری است؛ نماد عضویت در یک کلوپ نامشخص که هیچ دختری هیچوقت نخواهد توانست به عضویت آن دربیاید.
فریاد میزنم: «تقصیر من نیست!!»
درحالیکه شیشهٔ پنجرهٔ خودبرحقانگاری تا پایین کشیده شده است تا خانه میرانم. احتمال معصومیت را به مشام میکشم؛ نفسهایی عمیق و طولانی. با سرعت از کنار مراکز خرید کوچک و یکطبقه و پارکینگهای پر از ماشین میگذرم؛ یک حومهی لسآنجلسی پر از مردم گرسنه و جوّی ناشی از اتفاقی که در صف غذا برایم افتاد.
چیزی که اتفاق افتاد دقیقاً برخلاف شخصیت و روحیهی من بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید