نمایش فهرست مطالب
نویسنده این اثر نوید ایزدیار، نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس ،خالق آثار ارزشمند دیگری همچون:
نمایشنامه خوابگرد ، فیلمنامه رنگهای خاطره ، فیلمنامه خمره ، نمایشنامه عکس ، نمایشنامه بریده ها ، نمایشنامه پرده ، لانگ شات و تحویل سال نام برد.
نرگس و آیدا روی صندلی عقب لم داده اند. راننده (کریم) که مردی حدودا چهل ساله است، شلوار جین گشاد و رنگ و رو رفته ای پوشیده و روی پیراهنش لکه های سیاه روغن ماشین دیده می شود. چند تار موی شقیقه هایش سپید شده و ریش بلند و نامرتبی دارد. روی کفپوش ماشین پر از ارزن و دانه های خوراکی پرندگان است. کریم در سکوت از آینه بچه ها را ورانداز می کند. صدای ضبط ماشین را کم می کند.
کریم(با شوخی به آیدا): به مقنعه تم که بستنی دادی؟
نرگس: چی؟
(آیدا با نگاه راننده متوجه مقنعه اش که به آن کمی بستنی مالیده می شود.)
آیدا: ای وای … (پارچه مقنعه را به هم می مالد تا لک بستنی پاک شود.)
کریم: (دستمالی به آیدا می دهد) بیا
کریم: دختر منم همسن شماهاست. هر دفعه بستنی می خوره خودشو کثیف می کنه. فکر کنم مدرسه شم همین جاهاست.. اسم مدرسه تون چیه؟
آیدا : اعتصامی
کریم: همینه ، اعتصامی
نرگس: اسمش چیه؟
کریم: (کمی مکث می کند) دیدیش حتما. موهاش مثل من تاب داره، مشکی ، پوستش سفیده عین تو ، لباشم عین این دوستت غنچه ایه.
نرگس (حرفش را قطع می کند) چرا از اینجا می رید؟
کریم: خیابون اصلی تا ته ترافیکه، از فرعی ها بریم زودتر می رسیم . بذار زنگ بزنم باهاش حرف بزنید شاید رفیقتون بود.
کریم موبایلش را در آورده و شماره ای می گیرد. شارژ پولی اش تمام شده.
ماشین به کوچه ای خلوت می پیچد..
دیدگاه خود را ثبت کنید