اولین نسخهی این کتاب در سال 1997 توسط نویسندهای بهچاپ رسید که در آن زمان کمتر شناختهشده بود و هرگز تصور نمیکرد که کتابش مخاطبان گسترده و متنوعی پیدا کند. لوید پای در سالهای پساز انتشار کتاب، در سراسر امریکای شمالی و دنیا سفر کرد و با سخنرانی و ارائهی شواهد و مدارک به حمایت از نظریات خود پرداخت. ازآنپس، سیل عظیم و جدیدی از مدارک مستدل بهوجود آمد و بسیاری از آن اطالعات نو، در این نسخهی جدید کتاب افزوده شدند. من بهعنوان همسر پیشین لوید، امتیاز این را داشتم تا صحبتهای وی در بسیاری از *1 مناسبتها را بشنوم، ازجمله کنفرانس تحقیقاتی ساسکواچ در بلینگهام واشینگتن که در سال 2005 برگزار شد. وی در سخنرانیاش گفت: »شاید 100 %حق با من نباشد، اما هماکنون از هرکس دیگری در جبههی مخالفم، یکعالمه به حقیقت نهایی نزدیکترم.« من کامالً با وی موافق بودم. لوید برای آنکه اعتماد »جبههی مخالف« را بهدست آورد، در مسیر دشواری قرار گرفت؛ همان نهادهای دانشگاهی که برای تمسخر و سد راه وی، حتی مشهورترین محققان خود را بهکار میگیرند. لوید در سخنرانیهایش، آنطور که خودش نامیده اغلب از »جریان اصلی علم« یا »علم اصولگرا« شکایت نمود، همان اکثریت جامعهی علمی که عمداً هرگونه اطالعات مغایر با برداشت خودشان از حقیقت را مخفی کرده، نادیده گرفته و بیاهمیت جلوه میدهند؛ آنها تنها به برداشت خود باور داشته و آن را ترویج میدهند. لوید به سوءنیت خود نسبت به این محققان اذعان نمود، محققانی که با وجودمدعی بیطرفی علم، از حقایق دردسرآفرین چشمپوشی میکنند، اما خودش
بهطریق دیگر تالشهای فراوانی در کارهایش نمود تا در حد امکان بیطرف باشد. من همیشه احساس کردم که بزرگترین توانایی وی این بود که دادههایش را بهنحوی قابلفهم برای همه ارائه کند تا مخاطبانش بتوانند آنها را بر اساس معیارهای خودشان قضاوت کنند. لوید در دسامبر 2013 ،ناگهان تسلیم سرطان شد. سرطان وی در زمان تشخیص کامالً پیشرفت کرده بود و او بهرغم تالشهایش برای مبارزه با آن با تلفیقی از درمانها مثل شیمیدرمانی و درمانهای جایگزین، سالمتیاش را بهسرعت از دست میداد. وی نتیجهی زحماتش را در فیسبوک منتشر نمود و در طول تحقیقات طاقتفرسای خود این آرمان را نشان داد که کارش صرفنظر از نتیجهی بیماریاش، بایستی ادامه یابد. ادامهی این کتاب اساساً سخنان خود لوید و بر اساس اصالحاتی هستند که وی پیشاز بیماری آغاز نمود. من برای نگارش این کتاب، روی یادداشتها و پیشنویسها کار کردم و ویرایشهای وی را با اطالعات جدید ادغام کردهام.
»مردم در 300 سال پیش فکر میکردند که زمین مرکز جهان است. هماکنون مردم براین باورند که ما مرکز زیستی کائناتیم. ما امروز همانقدر در اشتباهیم که آنها بودند.« لوید پای
این کتاب یک ابزار است. اهرمی است برای باز کردن اذهان بسته. هزاران نفر در مکاتبه با من گفتهاند که پساز خواندن نسخهی اولیهی کتاب که در سال 1997 بهچاپ رسید، کتاب را *2 با دوستی شکاک و عالقهمند به موضوعات »دانش غیرازاین« بهاشتراک گذاشتند. واکنش شکاکانی که خواندن کتاب را پذیرفتند، تقریباً در همهی موارد مثبت بود. حتی اغلبِ آنهایی که ذهنی کامالً بسته داشتند، نگرش دیگری پیدا کردند. برخی مدعی شدند که بهخاطر آن، »دین« خود را باختهاند، چه در مفهوم الهیاتی و چه در مفهوم علمی. )من علم و دین را اساساً دو روی یک سکه میدانم، زیرا هردویشان با تعصبی یکسان به مخالفان خود حملهور میشوند.( من امیدوارم که این کتاب بتواند یک نوشدارو برای جهلی همگانی باشد که اکثر افراد آن را دانش »پذیرفتهشده« یا »رایج« میپندارند، خواه که این جهل در علم، دین، دولت، والاستریت، *4 ، غولهای دارویی *3 غولهای نفتی و یا هرجای دیگری باشد که در آن حقیقت، اولین قربانی جنگ برای کنترل و سودآوری است. من در این کتاب نهایت تالشم را خواهم نمود تا حقایقی را به شما نشان دهم که بتوانید رویشان حساب کنید. متأسفانه ما بایستی بهموازات »متخصصان« طیف وسیعی از رشتههای علمی حرکت کنیم، متخصصانی که تمام »دانش« مورد ادعایشان ممکن است فریب باشد، زیرا همهی آنها در پی این هستند تا نظرات خود را برای دیگران بهاثبات برسانند و برنامههایشان را تحقق بخشند؛ آنها حامیانی برای خرسندی خود دارند و یا تعصباتی
ذهنی یا احساسی دارند که باعث میشود چشمشان نسبت به حقیقت کور شود یا بهدرستی از آن آگاه نشوند. در پی صحبت از متخصصان، علوم مورد بحث در این کتاب نیز بسیار متنوع هستند. انسانشناسی، زمینشناسی، کالبدشناسی، زیستشیمی، ژنتیک و دیگر علوم بههمراه نسخههای پلئو (paleo (آن گروهها وجود دارند )»پلئو در التین یعنی »دیرین«(. شاخههای دیرین یا باستانی آن علوم نیز وجود داشته: بهعنوان مثال، انسانشناسی دیرین، باستانشناسی دیرین و غیره. من بهجای آنکه سعی کنم هردفعه چنین تمایزی بین آنها قائل شوم، به یافتههایشان میپردازم و معموالً از لغات کلی مثل دانشمندان و متخصصان برای خطابکردنشان استفاده میکنم. من واژههای اختصاری رایج را برای تاریخ بهکار میبرم: سالهای پیش )س.پ(، هزاران سال پیش )ه.س.پ(، میلیونها سال پیش )م.س.پ( و بیلیونها )میلیاردها( سال پیش )ب.س.پ(. همچنین از اختصارات پ.م )پیشاز میالد( و م )میالدی( استفاده خواهم کرد. لغتی که در این کتاب زیاد به چشمتان میخورد، انسانواران (hominoids (است. در واقع انسانوار به هر یک از اعضای خانوادهی کَپی (Hominoidea (اطالق میشود. کپیهای بزرگ )شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها(؛ و کَپیهای کوچک )گیبونها یا میمونهای درازدست(؛ و کَپی در نام فقط، )انسانها( هستند. بااینحال از زمان پیدایش آزمایش DNA ، جریان جالبی در علم بهوجود آمده. آزمایش DNA آشکار میکند که 99 %بستهی ژنوم شامپانزهها و انسانها یکسان است و برای ساکتکردن یاوههای خلقتگرایانِ سرسخت و طراح هوشمندگرایان، آرمانی است؛ آنها اصرار براین دارند که کتب مقدس واقعاً اجازهی وجود چنین پیوندی بین انسان و شامپانزهها را نمیدهد و در واقع این پیوند، توهین به مقدساتشان است. دانشمندان پی بردهاند که اگر شامپانزهها و انسانها آنطور بههم مرتبطند، هیچکس نمیتواند به اندیشهی فرگشت آنها از یک »جد مشترک«-همانطور که داروین مدعی شد- اعتراضِ بهجایی داشته باشد. ازاینرو علم اصولگرا لغت جدید انسانتباران (hominins (را
بهوجود آورده و با جدیت ترویجش میدهد. این لغت تمامی انسانها، اجداد انسانی و شامپانزهها را دربر میگیرد، برخی طبقهبندیها، گوریل و اورانگوتان را نیز شامل میشوند. محققانِ »غیرازاین« زیادی در جامعهی جهانی، لغت منسوخ انسانوار (hominoid (را ربوده تا بسیاری از دوپایان، موپوشیدهها، موجودات متعدد و مختلف میمونوارِ شناختهشده در تمام قارهها بهجز جنوبگان که نامهایی مثل پاگنده، ساسکواچ، مرد برفی، اِلما، کِپتار، دوِندی، اگوگوِه و غیره را توصیف کنند؛ ازاینرو من در این کتاب همهی آنها را »انسانوار« خطاب میکنم. این را خوب بدانید: من یک خلقتگرا، طراح هوشمندگرا و یا داروینگرا نیستم. احساس میکنم که نظرات و باورهای آنها دربارهی نحوهی پیدایش حیات روی زمین ناممکن و نادرست است. من یک مداخلهگرا هستم و به نظریهی مداخله باور دارم. این نظریه در کتاب کامالً توضیح داده خواهد شد تا در مبحث ریشهها بتوان دیدگاهها و نظراتم را در تقابل با دیدگاههای این سه گروه بزرگ )و دیگر گروههای کمفروغ( قرار داد و آنها را با هم مقایسه نمود. »دیگران« در این بحث بههمان دلیلی که تئوری مداخله پا گرفته، پدیدار شدهاند: اینکه سه گروه بزرگ نقضهای واضحی دارند. تئوری پیچیدگی توانایی آشکار خودسازماندهی اَشکال حیات را مطرح میکند. هدایتگراها عناصر هدف را در کل حیات میبینند. برای برخی، همکاری بین اعضای گونهها، نیروی محرکهی فرگشت است. هردوی فرگشت آگاهانه (Evolution Conscious (و فلسفهی فرایند Process( (Philosophy در تالشند تا علم و معنویت را با هم یکی کنند: تئوری ادغام سعی میکند که علم را با روانشناسی رشد و عرفان ترکیب کند. بااینحال، همهی گروههای کمفروغ ازجمله تئوری مداخله، نتوانستهاند مثل سه گروه بزرگ سهمی از بازار را بهدست آورند، ازاینرو من در این کتاب روی آنها متمرکز خواهم شد، درحالیکه در تالشیم از همهی آنها سر در بیاوریم. هرکدام از این تئوریها، چه تئوریهای سه گروه بزرگ و چه کمفروغها، در تالشند تا به پرسش حیاتی علم و دین پاسخ دهند: حیات برای نخستینبار چگونه روی این سیاره پدیدار شد و از آن زمان چطور گسترش یافت؟
داروینگرایان براین باورند که حیات فرایندی مداوم است که از حالت سادهی شیمیایی آغاز شده و بهنحوی معجزهآسا تبدیل به پیچیدگیِ زیستی شده، پساز آن با جهشهای ژنتیکی طبیعی دائماً بهبود یافته و اَشکال حیات بسیار پیشرفته را بهوجود آورده است. خلقتگرایان بهشدت موضع داروینسمها را ساده میکنند و براین اصرار دارند یک ذات برتر، یک خدا با قدرتی بیکران بهطور الهی تمام اَشکال حیات را تمام و کمال خلق کرده، بدون هیچ دگرگونی یا اضافاتی، زیرا خلقت اولیه اینطور بوده است. *5 طراح هوشمندگرایان که زیرکترند )آنها به IDers نیز معروفند و ما بهخاطر درجات تحصیلی باالیشان تصور میکنیم واقعاً باهوشند( اظهار میدارند که حیات در سادهترین سطح خود که سطح باکتری است، آنقدر »پیچیدگی کاهشناپذیر« (complexity Irreducible( دارد که تنها ذهن یا دستان یک طراح میتوانسته آن را پدید آورد. »پیچیدگی کاهشناپذیر، تفکری مبنی بر این است که »کالنفرگشت« (Macroevolution (نمیتواند درست باشد زیرا اگر هر بخشی از کل برداشته شود، ارگانیسمهای پیچیده و اندامها نمیتوانند کار کنند و بنابراین، منطقی نیست که ارگانسیمی بخشهای بیمصرف را فرگشت دهد و یا این بخشها با انتخاب طبیعی، ارجحیت پیدا کنند. بهعنوان مثال، اگر هر بخش مجزایی از چشم، ناقص شده یا برداشته شود، کل چشم از کار میافتد؛ پس چرا و چگونه هرچیزی زحمت »فرگشت« تصادفی را به خودش بدهد، وقتی که هیچیک از بخشهای کوچک تا شکلگیری و ساختهشدن چشم کاربردی ندارند؟ مثالهای بیشماری از پیچیدگی کاهشناپذیر وجود دارد و ارزشش را دارد که هر عالقهمندی در مورد این موضوع در اینترنت جستوجو کند. آنها زیرکانه لغت خدا و لغات مشابه مثل ذات برتر را از معادلهی خود حذف کرده، اما بیان میدارند که طراح مفروضشان دانای کل و در همهجا حاضر است –خدایی که وجود دارد، اما ناشناخته است. داروینگرایان در پاسخ به نقطهنظرات مخالفان خود خاطرنشان میکنند که دگرگونیها و افرونههای حیات، حقیقتی بهآسانی قابلکشف هستند، بهخصوص پساز وقایع انقراضی پیدر پی، بیشتر حیات روی زمین از بین میرود و پساز آن طولی نمیکشد که گونههای جدیدی پدیدار
میشوند که از آن به فرگشت شتابزده یاد میکنند؛ آن استداللها مایهی رنج و عذاب خلقتگرایان هستند. طراح هوشمندگرایان نیز استداللهایی دارند مبنی بر اینکه طبیعت با وجود پیچیدگی شگفتانگیرِ اولین اَشکال حیات باکتریایی—پیچیدگی کاهشناپذیرشان— همیشه بهخاطر تواناییاش میتواند تحسین شود، زیرا از دیدگاه داروینگرایان، طبیعت بهخوبی قادر به خلق هر چیزی در هر زمان و هر سرعتی است. بهعبارت دیگر، داروینگرایان مدعیاند که طبیعت دقیقاً همان قدرتهای خالق خدا را دارد و در عین حال خلقتگرایان و طراحهوشمندگرایان را اینطور نکوهش میکنند که طراح حقیقتاً نام دیگری برای خداست. آنها منکر هرگونه ارتباطی بین یک خدای قادر یا طراح و یک طبیعتِ بههمان اندازه مقتدر هستند، ازاینرو موضع عجیب و خندهدارشان بیثمر است. از نظر آنها، طبیعت همیشه با روش قدیمیِ شیمی و زیستشیمی سروکار دارد، چیزهایی که داروینگرایان خود را با درک آنها قانع کردهاند. بااینحال، گرچه آنها نمیتوانند نحوهی ایجاد حیات توسط طبیعت را کامالً درک کنند، اما با ویژگیهای مکانیکی آن خودشان را قانع میکنند و برایشان کافیست. مانترای آنها این است: »خدا را در آن نادیده بگیرید.« خلقتگرایان و طراح هوشمندگرایان برای مقابله با داروینگرایان به فقدان شرمآور مدارک فسیلی برای هرگونه پیشرفت تدریجی اشکال حیات از ساده به پیچیده اشاره میکنند-»حلقهی گمشده« هنوز گمشده است. جاناتان ولز (Wells Jonathan (معتقد به طراح هوشمند در کتاب آیکونهای فرگشت (Evolution of Icons (پروندهی ویرانگری را علیه هر مثال فرگشتی در خصوص »گذارها و تحوالتی« که قبالً معتبر دانسته میشدند، گشوده. ولز نشان میدهد که آنها در بهترین حالت مشکوک و در بدترین حالت کامالً تقلبی هستند. اگر پویایی و تداوم فرگشت، در واقع نیروی هادیِ پسزمینهی حیات روی زمین است، پس باید نمونهی پذیرفتهشدهای از این اثر بکر باقی گذاشته باشد. این موضوع باعث میشود که سه رقیب اصلی دچار جزمگرایی )دُگماتیسم( شده و با حقایق کافی برای اثبات اینکه رقبایشان سخت گمراه شدهاند )یا کامالً در اشتباهند( انرژی بگیرند؛ اما هیچکدام مدرکی قانعکننده برای تثبیت موقعیتشان بهعنوان برندهی قطعی ندارند.
دیدگاه خود را ثبت کنید