نمایش فهرست مطالب
راوی این کتاب قصه شخصیت اصلی داستان است. کودک یتیمی به نام پیپ که از سن هفت سالگی اتفاقاتی عجیب برایش پیش می آید.
پیپ چیزیست که همه مرا به این نام صدا می زنند. من همراه خواهرم در دهکده ی کوچکی در اسکس زندگی می کردم . او بیش از بیست سال از من بزرگتر بود و با جو گرگری آهنگر دهکده ازدواج کرده بود.
نامه را باز کردم : اگر اطلاعاتی درباره ی میهمانت میخواهی امشب یا فردا شب باید به خانه ی قدیمی ای که در نزدیکی کوره ی آهک پزی در مرداب قرار دارد بیایی. در این مورد پیزی به کسی نگو و تنها بیاد. فرصتی برای تامل نداشتم. بار دیگر با عجله بیرون رفتم و به موقع سوار کالسکه ی ظهر شدم. در شهر ایستادم تا حال خانم هاویشام را جویا شوم. به نظر می رسید که هنوز خیلی مریض است. سپس در تاریکی به سمت مردابها رفتم. زود به کوره رسیدم. اگرچه همه ی کارگران به خانه هایشان رفته بودند اما کوره هنوز روشن بود. در خانه ی قدیمی را کشیدم تا باز شود. فکر می کردم که متروکه باشد اما در کمال تعجب یک عدد تختخواب همراه میز و شمع داخل آن وجود داشت. ناگهان شمع خاموش شد و از پشت سر مورد حمله قرار گرفتم و دستهایم با یک طناب کلفت به اطراف بدنم بسته شد..
دیدگاه خود را ثبت کنید