توضیحات محصول
- قصه اشک مار قصه ای کودکانه و احساسی است. از ارتباط یک چوپان و مار.
- سالها پیش در یکی از دهکده های هندوستان چوپانی فقیر زندگی میکرد. اسم این چوپان حسن بود.
- حسن هر روز صبح نی خود را بر میداشت و همراه گله و سگ باوفایش از دهکده بیرون میرفت. روزی حسن گله را در دشتی به چرا واداشته بود، و خودش روی سنگی نشسته و نی میزد. در نزدیکی او چاهی بود. کنار ان چاه بوته ای بود.
- حسن ناگهان دید که بوته تکان میخورد. خوب که نگاه کرد در پشت بوته ماری را دید که چنبره زده و سرش را بالا گرفته است. حسن ترسید و خواست که برخیزد و برود، ولی چشمش به چشم مار افتاد.
- مار دوستانه حسن را نگاه می کرد. حسن تا آن روز در نگاه هیچ حیوانی آنقدر مهربانی و دوستی ندیده بود.
- نگار این حیوان حسن را خاطرجمع کرد و اورا در جای خودش نگاه داشت.
قصه اشک مار قصه ای کودکانه و احساسی است. از ارتباط یک چوپان و مار.
سالها پیش در یکی از دهکده های هندوستان چوپانی فقیر زندگی میکرد. اسم این چوپان حسن بود.
حسن هر روز صبح نی خود را بر میداشت و همراه گله و سگ باوفایش از دهکده بیرون میرفت. روزی حسن گله را در دشتی به چرا واداشته بود، و خودش روی سنگی نشسته و نی میزد. در نزدیکی او چاهی بود. کنار ان چاه بوته ای بود.
حسن ناگهان دید که بوته تکان میخورد. خوب که نگاه کرد در پشت بوته ماری را دید که چنبره زده و سرش را بالا گرفته است. حسن ترسید و خواست که برخیزد و برود، ولی چشمش به چشم مار افتاد.
مار دوستانه حسن را نگاه می کرد. حسن تا آن روز در نگاه هیچ حیوانی آنقدر مهربانی و دوستی ندیده بود.
نگار این حیوان حسن را خاطرجمع کرد و اورا در جای خودش نگاه داشت.
حسن تا آن روز مارهای بسیاری دیده بود، ولی ماری که جلوی او چنبر زده بود با همه ی آنها فرق داشت
...
بیشتر
دیدگاه خود را ثبت کنید