خلاصه از رمان:
_سلام
همه جواب سلاممو دادن _مامان پس امیرعلی کو؟ مامان:رفته تو حیاط برو صداش کن
میخواستم اعتراض کنم مامانم همچین چشم غره رفت مجبوری رفتم تو حیاط هرچی گشتم نبودش رفتم پشت ساختمان دراز کشیده بود رو چمنا رفتم کنارش یه نگاه بهم کرد باز به روبه روش نگاه کرد
_سلام امیر:سلام
_مامان میگه پاشو بریم داخل امیرعلی:تو برو منم الان میام_نوچ اگه بدون تو برم باور نمیکنه اومدم دنبالت بزور فرستادم برگشت سمتم امیرعلی:چرا بزور
_نمیخواستم بیام خوابم میومد امیرعلی:الانم خسته ای؟
_اوهوم
یکی از دستاشو از زیر سرش بیرون اورد امیرعلی:بیا اینجا دراز بکش
_اینجا؟؟؟؟؟
امیرعلی:آره مگه چشه بیا نیم ساعت استراحت کن از خدا خواسته رفتم دراز کشیدم رو بازوش امیرعلی:یه سوال
_بپرس
امیرعلی:چرا به من جواب مثبت دادی؟
_چرا ندم؟
امیرعلی:سوال منو با سوال جواب نده
_چون خاله خیلی اسرار کرد مامانم خیلی دلش میخواست تو دامادش بشی امیرعلی:فقط همین؟
نام رمان: هوس یک شب
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه
♦ تعداد صفحات: 52
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 1.06 مگابایت
♦ نویسنده: فیروزه صفایی
♦ ویرایشگر: زینب دارابپور
دیدگاه خود را ثبت کنید