داستان درباره ی یکتا دختر شر و شیطونی است که توی عروسی دوست خانوادگی شون با پسری به اسم سینا آشنا می شه و ماجرا های زیادی رخ می ده .
یکتا درگیر عشق دوست دوران کودکی ش پرهام می شه اما پرهام ظاهرا هیچ علاقه ای به اون نداره و به انگلیس که اونجا زندگی می کرده برمی گرده تا اینکه….
به خونه که برمی گردم مستقیم می رم تو اتاقم. چشمم به دفتر خاطراتم که روی میزه می افته. قول داده بودم برای کسی که منتظرشه پستش کنم. شاید هم ازش خواستم که چاپش کنه! دفترم رو باز می کنم و چشمم روی سطورش سُر می خوره! بی اختیار شروع به خوندنش می کنم. خاطرات ده سال اخیر زندگی مه: …!
با صدای آلارم گوشی ام بیدار شدم. با دست راستم روش کوبیدم. گوشی افتاد روی زمین! پتو رو کنار زدم و از تخت پایین اومدم.
-یکتا بیدار شدی؟! دیرت نشه!
خمیازه بلندی کشیدم و بدون اینکه جواب مامان رو بدم به سمت دستشویی رفتم. دست و صورتم رو شستم و می خواستم آماده شم که مامان در زد و داخل شد.
**********************************************************************************************
***********************************************************************************************
دیدگاه خود را ثبت کنید