اسکارلت اوهارا، دختری است که در داستان جنگ داخلی آمریکا اسیر شده اما سختیها او را درهم نمیشکنند. زندگی پر فراز و نشیب اسکارلت از او زنی میسازد که برای آسایش خود و آنهایی که دوستشان دارد از هیچ تلاشی فروگذار نکند.
جنگ در قلب توست
آن زمانی که خودخواهیات در مقابل عشق قدعلم میکند و غرور بیمعناست برای آن که محصل مدرسه عشق است. اما این بار در فرای این جنگ، قدرت را بجوی تا تو را به انسانی بدل کند که خستگیهایش را در موفقیتهایش ستاره میکند. ( کتاب بر باد رفته )
کتاب بر باد رفته میگوید که ما عاشق تصورمان از دیگران میشویم نه عاشق خود آن شخص
نکتهای که اسکارلت در آخر داستان به آن میرسد، درس بزرگی است: “ما عاشق تصورمان از دیگران میشویم نه عاشق خود آن شخص!” شناخت انسانها اگرچه سخت است اما نخستین گام برای عشق، دانایی است. اگر به جنبههای رفتاری شخصی آگاه نباشیم و او را درک نکنیم، قادر به دوست داشتن او نخواهیم بود.
همان گونه که میچل در کتاب نتیجه میگیرد:
“اگر اشلی را به درستی میشناخت هیچگاه عاشقش نمیشد و اگر رت را به درستی میشناخت هرگز او را از دست نمیداد. در زندگی هرگز کسی را به درستی درک نکرده بود.” آری، آنچه پیوند میان انسانها را میسازد شناخت و درک متقابل است، بدون دانستن جنبههای شخصیتی دیگری عشق بیمعنا به نظر میرسد.
رت به اسکارلت میگوید: “فکر میکنم همیشه برق طلا بیشتر از خود آن تو را جذب میکند.” سطحی نگری ایرادی است که وجود آن در هر شخص و در هر موردی قابل سرزنش است. انسانی که نمیخواهد به حقیقت آنچه در اطرافش میگذرد پی ببرد و بیفکر عمل میکند، باید منتظر عواقب تصمیماتش باشد. این نتایج میتوانند حتّی به از دست دادن کسانی منجر شوند که حضورشان برای شخص مهم است.
بنابراین اهمیّت دادن به دیگری و تأمّل کردن در حالات او و تحلیل کردن اتفاقات و اشتباهات زندگی، آدمی را به شخصی قابل اعتماد و آیندهنگر تبدیل میکند. کسی که به راحتی از صفحه خاطر اطرافیان پاک نمیشود و برایش احترام قائلاند.
عشق به سرزمین
مهمترین عشقی که بر باد رفته را میسازد، عشق به سرزمین است. وقتی همه چیز و همه کس از دست اسکارلت میرود او به تارا فکر میکند. زمین مادر انسان است و ماهیتی حمایت گونه دارد. اگر او را ارج بنهی تو را زنده میکند. همانند قهرمان قصه که با پرورش خاکش، خود نیز پرورش یافته و جان میگیرد، آن هم در گیر و دار جنگ و خونی که اطرافش را درنوردیده است.
شخصیتهای کتاب بدون هیچ تغییری در منش خود تا آخر کتاب باقی میمانند. تنها اسکارلت است که قبل و بعد از جنگ تفاوتی در اخلاقیاتش مشاهده میشود. ملانی همان دختر مهربان و ضعیف دوازده بلوط است. رت و اشلی نیز در بیست صفحه پایانی دچار تحولی ناگهانی میشوند. با توجه به سیر کتاب که واقعیت و تاریخ را پایه خود قرار داده است، توقع زیادی نیست که انتظار تحول شخصیتها را به خصوص با مشخصه جنگ، در طول داستان داشته باشیم.
زن تجارت و قدرت
رت در لحظات پایانی داستان به اسکارلت میگوید: “تو عشق را از کسانی که دوستت دارند میگیری و مانند شلاق بالای سرشان نگه میداری.” میچل در همین خط جنبه عاشقانه شخصیت اسکارلت را شرح میدهد. به صراحت میگوید که اسکارلت برای عاشقی ساخته نشده است. او زن تجارت و قدرت است. شخصی که برای غرورش هرچیزی را قربانی میکند.
مکالمه بالا حاوی خط دیگری است که به شناخت رت از خودش اشاره میکند: “من هیچ وقت آدمی نبودم که تکههای شکسته را کنار یکدیگر بچسبانم و به خود بگویم که این همان چیزی است که از روز نخست داشتم! چیزی که شکسته، شکسته است. ترجیح میدهم خاطرهاش را نگه دارم.”
عشق رد و اسکارلت در کتاب بر باد رفته
رت اما اشتباه میکند. در طول داستان بارها شاهد آن هستیم که عشقش به اسکارلت را درهم میشکند اما او بازهم بر خرابههای تصوراتش بنای زیباتری از عشق را خلق میکند، هر چند که در اثبات عشقش، همانند اسکارلت گاهاً ناشیانه عمل میکند اما ناامیدی یا دست کشیدن در مرام و منشش نیست. بنابراین در پایان باز داستان بازگشت رت برای ساختن دوباره احساس عمیقش به اسکارلت را میتوان محتمل دانست.
“فردا به آن فکر میکنم.”
شعار معروف اسکارلت و کتاب بر باد رفته است که میتوان همین جمله را عامل دوام آوردن اسکارلت مقابل سختیهای زندگیاش دانست. با این که از مسئولیتهایش شانه خالی نمیکند اما غم را به خانه ذهنش راه نمیدهد تا جا برای تصمیمات عاقلانه و حتی راهکارهای موثر ناگهانیاش باز باشد.
شاید این جمله درمانی موقت به حساب بیاید اما اسکارلت را آرام میکند. به نظر میرسد که این مطلب برای شیرزن قصه ما کافی است تا به جنگ مشکلات فراوانش برود.
اسکارلت اوهارا:
دختر جذابی که موهای مشکی و چشمان روشنش با شادابی پوست و لبخند زیبایش او را به گل هر محفلی بدل میکند. هرچند که در میان مردم خود محبوبیت چندانی ندارد. اسکارلت در ابتدای داستان ۱۶ سال سن دارد و در انتها ۲۸ ساله میشود. او با سنتها به مبارزه برمیخیزد و در طی جنگ به دختر قدرتمندی تبدیل میشود که به تنهایی مزرعه پدرش را حفظ میکند.
خودخواهی و جسارت او باعث میشود تا دوستان زیادی نداشته باشد هرچند که در میان اطرافیانش انسانهای مهربانی یافت میشوند که او را از صمیم قلب دوست دارند. اسکارلت سه بار ازدواج میکند اما کسی جز اشلی را واقعاً دوست ندارد. هرچند که در انتهای داستان زمانی که دیر شده است به عشقش نسبت به رت پی میبرد.
رت باتلر: همسر سوم اسکارلت است. با این که هفده سال از اسکارلت بزرگتر است اما او را به خوبی درک میکند و اخلاقیاتش را میشناسد. او تا حد زیادی به اسکارلت شباهت دارد و فرد فرصت طلب و خودخواهی است. هرچند زمانی که عاشق اسکارلت میشود و بانی وارد زندگیاش میشود اندکی از ابهتش را میبازد و روی مهربانش را بیشتر نشان میدهد.
ملانی:
دختر پاک، مهربان و فداکاری که همسر اشلی است، کسی که اسکارلت او را دوست دارد و هرچند ملانی این راز اسکارلت را میداند اما باز هم بهترین دوست او میماند. ملا نی خواهر شوهر اول اسکارلت چارلز، که در جنگ کشته شده، نیز بوده بنابراین تا حدود زیادی خود را موظف میداند که از بیوه برادر خود حمایت کند. ضعف جسمانی شدیدی دارد که به سبب آن در انتهای داستان میمیرد و پسر خود را به اسکارلت میسپارد.
اشلی:
مردی ضعیف و وابسته که از اشراف شکست خورده در جنگ است. در ابتدا او صاحب ملک زیبا و عظیم دوازده بلوط است اما بعد از جنگ همه چیز خود را از دست میدهد. بنابراین اسکارلت به سبب احساسی که به او دارد، حمایتش را دریغ نمیکند.
قلمی که کتاب بر باد رفته را نگاشته بسیار قوی عمل کرده است. کتابی با هیجانات به موقع، سازگاری شخصیتها و توصیفات درست؛ اما نکتهای که آن را به خصوص در ابتدای داستان کمی پراکنده یا خسته کننده جلوه میدهد ورود شخصیتهای غیر ضروری با پرداخت ضعیف است.
هر چند که این ضعف به حد “جنگ و صلح” اثر لئو تولستوی آزار دهنده نیست. انگار کتابهایی که از جنگ سخن گفتهاند، ورود شخصیتهای بسیار را به عنوان یک رسم انگاشته باشند. رسمی که بهتر بود آن را با پردازش دقیقتر شخصیتها در طول داستان و ترسیم اتفاقات بیشتر جایگزین کنند.
استفاده از اصطلاحات زبانی
نکته دیگر در نگارش رمان بر باد رفته استفاده از اصطلاحات زبانی است که بسیار به جا و سنجیده به کار رفتهاند. هرچند که این مطلب کار مترجمهای مبتدی را با مشکل رو به رو میکند، چرا که برای یک برگردان درست، کتاب بر باد رفته، به مترجمی زبردست نیازمند است.
میچل در نقاطی از داستان دچار فضاسازیهای طولانی است که این برای خواننده خسته کننده به نظر میرسد. توصیفات نیز در برخی موقعیتها غیرضروری، پراکنده و طولانی به نظر میرسند.
پایان باز داستان خصوصیت دیگری است که میتواند واقعیت بیشتری را به خطوط کتاب القا کند. هرچند که این مشخصه کتاب سلیقه نویسنده است اما باعث میشود تا پردازش شخصیتها و سرانجام وقایع ناتمام بمانند. این اتفاق تا جایی مخاطبان را در دنیای تخیلات خود جا میگذارد که الکساندرا ریپلی کتابی به نام اسکارلت را در ادامه داستان بر باد رفته مینگارد.
داستان کتاب به صورت خطی پیش میرود
هرچند که این نکته بیشتر سلیقه است تا ضعف اما برخی آن را عاملی خسته کننده تلقی میکنند. نکته دیگر آن که ما با پرشهای زمانی سریعی در کتاب رو به رو هستیم که گاهاً طی چند خط انجام میشوند، این مطلب در رمان نویسی درست به نظر نمیرسد.
آنچه در نهایت از کتاب دریافت میشود این است که میچل تجربیات عمیقی از زندگی و انسانهای اطرافش به دست آورده و دانش خود را در “بر باد رفته” ماندگار کرده است.
الهام :
این که کتاب حجیمی بود ولی کمتر از دو هفته خوندمش احساسی که در من به وجود اورد غیر قابل توصیفِ ...چقدر زیبا بود این کتاب من با این کتاب خیلی گریه کردم و با اینکه عادت ندارم برای کتابهایی که میخونم نظر بذارم اما نتونستم از گفتن این جمله به دیگران صرف نظر کنم (خوندن این کتابو به هیچ وجه از دست ندید)
آواز :
سلام دوستان. این کتاب رو من یه جلدشو اخرین بار از کتابخونه محلمون گرفتم ،جلد دومش موند! به خاطر همین پی دی افش رو از یه کانال تلگرامی پیدا کردم. پس درباره طرز ترجمه و ...هیچ اطلاعی ندارم ،اما درباره خود کتاب ،باید بگم ،با یه اثر کلاسیک و حماسی و عاشقانه طرف هستید ،مطمئن باشید هیچ وقت از خوندنش پشیمون نمیشید ،واقعا بی نظیره.
رمان در عین حال که از احساسات اتشین و غلیان یه زن مغرور که تمام ایام جوانیش در محافل رقص گذشته و درطی جنگ داخلی تمام دلبستگانش رو از دست داده و غرورش هم جریحه دار شده رو روایت میکنه ، به عواقب جنگ و دگرگونی که در دنیای بی نقص یک محله میذاره رو با مهارت تمام به تصویر میکشه ،
شخصیت جذاب رت باتلر
علاوه بر اینها ،نکات تاریخی با روایت عجین شده اس. این رمان طولانی واقعا مجذوب کننده اس ، مخصوصا شخصیت رت باتلر که هیچکدوم از خوانندع های این کتاب فراموشش نمیکنن،در عین حال که نفرت انگیزه ،اغلب تنها کورسویی هست که هم خواننده و هم خود نقش اصلی در مشکلات به فکرش میفتن.
علاوه بر اینها تصویر سازی میچل هم به نظرمن بسیار کامله ، درون و برون همه ادم هارو میشه از کلماتش درک کرد. مخصوصا وقتی میگه ،(چشمان رت باتلر برقی زد و دوباره لبخند تمسخر امیزی بر لب اورد.) رت باتلر ادم منفوری در داستان به حساب میاد ولی ، نه دروغ گوئه نه دو رویی میکنه و نه پنهان کاری میکنه. فقط و فقط از وضعیت موجود ، خودخواهانه ترین استفاده رو میبره.! وقت بخیر.
نگار :
احساسم نسبت به این کتاب غیر قابل توصیفه، تلفیقی از بهت و خوشحالی و افسوس و ترحم واز همه مهمتر "شوق وجود چنین عشق هایی روی این کره ی خاکی" .. در ظاهر کتاب تموم شده ولی توی قلب و روح خیلی از خواننده هاش تا ابد به یاد میمونه.. به همه پیشنهاد میکنم حتما اول کتاب رو بخونن بعد فیلمش رو ببینن، برعکسش زیاد خوب در نمیاد.
دیدگاه خود را ثبت کنید