فهرست مطالب
زندگینامه
نظر انگلس در زمینه استفاده از ابزار
نظریه ویگوتسکی در زمینه ابزارهای روانشناختی
کمک های حافظه
گفتار
گفتار خودمحورانه
مطالعات مربوط به اختلاف نظر ویگوتسکی و پیاژه
خودگردانی کلامی و رشد شخصیت
تحقیق لوریا در زمینه تنظیم رفتار به صورت کلامی
خود نظم دهی و کارکرد عصب شناختی
گفتار درونی
آموزش مدرسه ای
ویگوتسکی بر علیه پیاژه
مفاهیم علمی
حوزه تقریبی رشد
ارزشیابی
بخشی از متن
زندگینامه
لِو سیمینوویچ ویگوتسکی در پنجم نوامبر 1896 در شهر اورشا واقع در شمال شرقی مینسک در بلاروس چشم به جهان گشود . اما در شهری بندری گومل، در روسیه غربی بزرگ شد. پدرش رئیس بانک و مادرش معلم بود، هر چند مادرش، بیشتر وقت خود را صرف پرورش هشت فرزند خود کرد. اعضای خانواده رابطه محبت آمیزی با یکدیگر داشتند، خصیصه ای که به ویگوتسکی نیز انتقال پیداکرد.
در روزگار نوجوانی، در میان دوستانش به «پرفسور کوچولو» معروف شده بود، زیرا دایما آنها را به بحثهای مختلف و فعالیتهای خارق العاده فرا میخواند. ویگوتسکی همچنین به خواندن تاریخ، ادبیات و شعر عشق میورزید.
البته کوتیک، فریدگات و فریدگات (۲۰۰۸) تاکید میکنند که زمینه و فرهنگ یهودی بیشتر از خانواده و آموزش بر ویگوتسکی تاثیر داشته است. ویگوتسکی در ۱۷ سالگی تصمیم گرفت به دانشگاه مسکو برود؛ اما به دلیل یهودی بودن، مجبور بود در یک سیستم سهمیه ای رقابت کند، زیرا دانشگاه تنها از ۳ درصد یهودیان ثبت نام میکرد. در ابتدا ویگوتسکی به موفقیت خود اطمینان داشت، زیرا نمرههای او به اندازه کافی درخشان بودند، اما قبل از اینکه امتحانات شفاهی خود را به پایان برساند، تصمیم وزارت آموزش و پرورش برای اجرای قرعه کشی به منظور انتخاب متقاضیان، تغییر پیدا کرد. ویگوتسکی تمامی امید خود را از دست داد، اما به گونه ای کاملا تصادفی برنده شد. او در دانشگاه در رشته حقوق تخصص گرفت، اما در کلاسهای سایر رشتهها نیز شرکت میکرد.
همچنین دورههایی را در دانشگاه مردمی شنیاوسکی گذراند، جایی که تعدادی از استادان که به دلایل سیاسی از دانشگاه مسکو اخراج شده بودند، به آنجا رفته بودند. سرانجام در سال 1917، با مدارک حقوق از دانشگاه مسکو فارغ التحصیل شد و به شهر زادگاهش گومل بازگشت.
ویگوتسکی بین سالهای ۱۹۱۷ و ۱۹۲۴ که در یک دبیرستان محلی، ادبیات و روان شناسی تدریس میکرد، به تعلیم و تربیت کودکان ناتوان جسمی علاقه مند شد. همچنین رساله دکترای خود را به روان شناسی هنر اختصاص داد. در همین دوره، به بیماری سل مبتلا شد. ویگوتسکی در ششم ژانویه ۱۹۲۴، برای ارایه مقالهای درباره روانشناسی هشیاری به لنینگراد سفر کرد.
فصاحت و روانی کلام ویگوتسكی، به عنوان جوانی ناشناخته و دور از پایتخت، اثر فوق العاده ای بر روان شناسان جوان بر جای گذاشت. یکی از آنها، آ. آر. لوریا (۱۹۰۲-۱۹۷۷) بود که سمتی را در انستیتو روان شناسی مسکو به او پیشنهاد کرد و ویگوتسکی نیز آن را پذیرفت. در طی اولین سال کارش در انستیتو، رساله دکترای خود را به پایان رساند و به درجه دکتری نایل آمد. چیزی نگذشت که ویگوتسکی در مسکو حضوری موثر پیدا کرد. هنگامی که سخنرانی میکرد، انبوه دانشجویان حتی خارج از سالن سخنرانی میایستادند و از پشت پنجرهها به سخنرانی او گوش میدادند. هنگامی که در سفر بود، دانشجویانش اشعاری را به افتخار او میسرودند.
این شور و شوق نسبت به ویگوتسکی نه به دلیل عقاید هیجان انگیز او، بلکه به این دلیل بود که او گروهی از مارکسیستهای جوان را برای خلق یک روان شناسی که به ایجاد جامعه سوسیالیستی کمک کند، رهبری میکرد. شاید ویگوتسکی حس کرده بود که زندگیش کوتاه خواهد بود و از همین رو، همه کارهایش را با شتاب و عجله انجام میداد. دایم مشغول مطالعه بود، سخنرانی میکرد و تحقیقات خود را با حداکثر سرعتی که میتوانست به اجرا در میآورد و همچنین مسافرتهای زیادی برای کمک به مراکز درمانی کودکان و بزرگسالان مبتلا به اختلالات عصب شناختی انجام میداد. برنامه روزانه ویگوتسکی به قدری پر بود که مطالبش را بعد از ساعت ۲ نیمه شب که چند ساعتی مهلت استراحت مییافت، مینوشت.
در سه سال آخر زندگیاش، سرفههایش به قدری شدید شده بود که گاهی اوقات به شدت نیروی خود را از دست میداد. با وجود این تا هنگام مرگش یک دم از کار باز نایستاد.
لئوسیمونویچ ویگوتسکی در5 نوامبر 1896به دنیا آمد و درتاریخ 11 ژوئن 19344 درگذشت. پیاژه و ویگوتسکی معاصر بوده اند و دریک سال متولّد شده اند. اما برخلاف پیاژه که84 سال عمر کرد، ویگوتسکی در 38 سالگی به دلیل بیماری سل درگذشت.
از آنجا که ویگوتسکی یک مارکسیست بود، سعی داشت نوعی روانشناسی بر پایه نظریه مارکسیسم ابداع کند. مارکس متوجه شده بود انسان ها دارای نیازهای زیست شناختی هستند، اما او بیشتر به ظرفیت انسان برای تولید و استفاده از ابزار تأکید داشت و معتقد بود انسان ها از طریق اختراع و استفاده از ابزارها بر محیط خود مسلط می شوند و نیازهای خود را ارضاء می کنند.
از نظر مارکس، اشتباه است که ماهیت انسان را به طور انتزاعی و جدا از بافت تاریخی-اجتماعی آن توصیف کنیم. شرایطی که در آن کار و تولید صورت می گیرد، در طول تاریخ تغییر می کند. بنابراین، برای شناخت انسان نیاز داریم تا تاریخ و روند تغییرات تاریخی را درک کنیم.
از دیدگاه مارکس، تاریخ فرآیندی دیالکتیکی است، یعنی مجموعه ای از تضادها و رفع تضادهاست. بین نیروهای جدید تولید و نظام اجتماعی موجود تضاد به وجود می آید و سیستم اجتماعی جدیدی پایه گذاری می شود.
مارکس کسانی را که ماهیت هشیاری یعنی ایده ها، نگرش ها و عقاید افراد را به عنوان وجودی مستقل در نظر می گرفتند مورد انتقاد قرار داد. مارکس معتقد بود که تفکر افراد به زندگی مادی آنها، روشی است که کار و تولید می کنند و به مبادله کالا می پردازند و به مقطع خاصی از رشد تاریخی بستگی دارد.
اما این تنها محتوای تفکر نیست که به رشد تاریخی وابسته است، بلکه ظرفیت های شناختی نوع انسان هم تحت تاثیر تغییرات تاریخی، به ویژه رشد فناوری، تحول می یابد. این عقیده همانند نظریه فردریک انگلس همکار مارکس است که با قوت عنوان می کرد که فناوری اولیه، یعنی استفاده اولیه از ابزار، ویژگی های منحصر به فرد از جمله هوش و تکلم پیشرفته را در انسان ها به وجود آورد.
نظر انگلس در زمینه استفاده از ابزار
اجداد ما هنگامی در استفاده از ابزار توانایی پیدا کردند که از روی درختان پایین آمدند و روی سطح زمین زندگی کردند. این روش جدید زندگی آنها را قادر ساخت تا روی دو پا بایستد و دست هایشان برای تولید ابزار سنگی آزاد باشد. همینکه افراد شروع به ساختن ابزار کردند ذهن آنها رشد یافت، بعد شروع به کشف ویژگی های عناصر طبیعت از جمله خواص سنگ و چوب کردند که بریدن را برای آنها آسان می ساخت.
استفاده از ابزار به روش های جدید همکاری و روابط اجتماعی منجر شد. همچنانکه فناوری پیشرفت کرد افراد متوجه مزیت های کار با یکدیگر شدند. انسان ها با در دست داشتن ابزار، دیگر محیط را آنطور که بود نمی پذیرفتند و اکنون قادر بودند آن را تغییر دهند.
و ...
دیدگاه خود را ثبت کنید