مرال یک عکاس طبیعت است که در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدند با این احوال در شرایط نرمالی مرال را بزرگ کردند، مرال پس از شنیدن خبر فوت ماهان از دوستان خانوادگیشان، به روستای خوش آب و هوایی میرود، که عمهاش آنجا خانه دارد، آنجا با خیام آشنا میشود که برادر ماهان بوده و آمده تا غم برادر را فراموش کند اما …
صبح با هوایی دل انگیز بیدار شدم. ابری بود و مه الود. دوباره صحبتی کوتاه با مامان و بابا کردم.
بعد هم شال و کلاه کردم و کمی قهوه در ماگ استنلی مورد علاقهام، با خودم برداشتم و با دوربین بیرون زدم. قدم زنان به دشتی که در انتهای کوچه باغی که به خانه منتهی میشد، رفتم و بعد برای لحظهای ایستادم.
من بارها و بارها این منظره را دیده بودم. از زمان تولدم. اما هر بار طوری از خود بیخود میشدم که انگار این اولین بار است که این منظره را میبینم.
مه و ابری که از سوی کوه میآمد و همه چیز را در خودش فرو برده بود و زیر همه آن مه و ابر که انقدر نزدیک به زمین حرکت میکرد که انگار داشت زمین و درختان را میبوسید.
دیدگاه خود را ثبت کنید