داستان درباره زندگی فرزند یک کشاورز است که این فرزند رویاهایی بلند مرتبه تر از پدرش دارد که صبح تا شب در مزرعه سر می کند. او به نانوایی علاقه دارد و بخاطر او از همه چی گذشت، اما وقتی به سمت رویاهایش رفت آن رویا چیزی نبود که فکرش را می کرد و تمام ذهنیتش نسبت به همه چیز عوض شد. وقتی پدیده هایی که جلوی چشمانش اتفاق می افتاد را می دید اعم از: مصلوب مسیح، مرگ حاکم، اعدام مردم. از سوشیانت یک مرد بلند مرتبه ساخت.
آیا این فضیلتی بود که سوشیانت منتظر آن بود؟
دیدگاه خود را ثبت کنید