نازنین، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربهی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد! برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند، در جریان سیل ۹۸، نازنین داوطلبانه برای کمک به سیل زدگان به منطقه ای در جنوب فرستاده میشود و همه چیز برای او، بعد از آشنایی با رها سلطانی، سروانِ ارتشی که مانندِ او برای کمک به سیل زدگان اعزام شده و همکاریِ پر چالششان تغییر میکند …
صدای پاهای شتاب زدهای را که از راه پله میآمد شنید سریع سایه بان را پایین دادو نگاه دوباره ای به گوشه لبش انداخت میدانست این زخم تازه محال است از چشم آتش پاره ای که در حال پایین آمدن از پله هاست دور بماند. نفس کلافه اش را بیرون داد و سریع پاکت سیگارش را از روی داشبورت برداشت هنوز کامل از ماشین پیاده نشده بود که صدایش را از پشت سر شنید. -چقدر دیر کردی عمو مادری دیوونه شد. همین که خواست در را ببندد، درخشش چیزی درست زیر صندلی کنار راننده توجهش را جلب کرد خم شدو برش داشت دستبند طلای کوچک و بچگانه ای بود. _عمو؟ سریع زنجیر را
داخل جیب شلوارش گذاشت اما پاکت مشکی میان دستانش از چشمهای تیزبین دختر دور نماند. -هيع واای اگه مادری بفهمه. سریع دستش را جلوی دهن او گذاشت و گفت: جرات داری چیزی بگو بیتا ببین اونوقت بقیه گیساتم من میبرم یا نه. بیتا ابرو بالا انداخت و سرش را عقب کشید انگشتانش را به هم مالید و گفت: میدونی که خرج داره! چشم غره ای به دختر رفت همانطور که لباسها را از صندلی عقب برمیداشت زمزمه کرد: تو خواب ببینی پاکوتاه همون باری که شارژ ده هزار تومنی رو تو سه روز تموم کردی گوشمو کشیدم. صدای جیغ دخترک از پشت سر گوشش را خراشید: گفتم که کار من
نبود دوستم همش و حروم کرد بعدم بهم نگو پا کوتاه آلرژی گرفتم به این اسم دیگه. به سمتش برگشت و موهای کوتاه روی پیشانی اش را با دست نامرتب کرد: به من نگو به مادریت بگو که این اسم و روت گذاشت. دخترک غرغرکنان گفت: آخه مادری از مد چی میدونه؟ از نظر اون هر کی موهاشو مدل بده شبیه سگ و گربه میشه. به لباسی که روی دست عمویش بود اشاره دادو گفت: نگانگا توروخدا عمو رها این گلای گنده روی کتشو ببین. لباس نیست که دسته گله. هرچی بهش میگم این چیزا الآن مد نیست انگار نه انگار ارزش من به عنوان جوان ترین عضو این خونه اصلا حفظ نمیشه …
دیدگاه خود را ثبت کنید