استعاره از اساسیترین وجوه زبان تخیلی، و عنصری کانونی در فرایند ارتبـاطی شمرده میشـود. همین اهمیـت کانونی، تعریف آن با زبان انتزاعی را دشوار میسازد و از این رو در این کتاب نکتهها و اندیشههای اصلی مربوط به سرشت استعاره در زمینهٔ ادبی و اجتماعی قرار داده شده و تاریخچـهای از تکامل این مفهوم ارائه شـده است. بررسی از دیدگاههای ارسطو شروع میشود و تا آثار زبانشناسان و انسانشناسان معاصر پیش میآید. در این کتاب دو دیدگاه مخالف اما مکمل دربارهٔ استعاره، که ناشی از دو دیدگاه متفاوت دربارهٔ رابطهٔ زبان با جهان است، و یکی استعاره را افزودهای بر واقعیت میداند و دیگری راهی برای تجربهٔ واقعیت و همچنین بحث مهـم رابطهٔ شعـر با زبان متعارف، تحلیل و بررسی میشوند.
این کتاب را به پژوهشگران حوزهٔ ادبیات پیشنهاد میکنیم.
«انسانْ تنها در سرزمینِ استعاره شاعر است (والاس استیونز)
یونانیان کوچکترین تردیدی نداشتند که زبان از برجستهترین ویژگیهای انسان است، تا آنجا که برای تعریف انسان از زبان استفاده میکردند. به نظر آنان انسان zoon logon echon، حیوان ناطق، است و همین توانایی به همراه توانایی تفکر (logos به هر دو معناست) انسان را از سایر جانوران متمایز میکند.
ارسطو
بنابراین ارسطو ظاهراً به خوبی از اساسی بودن پیشنهادش باخبر بود وقتی که فنون زبان را به دقت تمام به سه مقوله متمایز تقسیم کرد؛ منطق، فن خطابت و فن شعر: مقولاتی که، چنان که از فلسفه او برمیآید، میتوان به صورت وجودهایی مجزا تلقیشان کرد زیرا، چنان که ریچارد مککیان میگوید، «نیات گوناگون و معیارهای گوناگون جنبههای گوناگونی از زبان را برمیگزینند تا کلهای گوناگونی را از جزءهای گوناگون بسازند.» در نتیجه، معنایش این بود که زبان شعر از زبان منطق و زبان خطابت مجزاست و هدف دیگری را دنبال میکند.
این تفاوت تا حدود زیادی از استعاره ناشی میشود. شعر از استعاره بسیار سود میجوید زیرا با فرایند «محاکات» (یا تقلید) سروکار بسیار دارد و ویژگیش جستجوی «تمایز» در بیان است. اما هدف منطق و خطابت به ترتیب «ایضاح» و «اقناع» است و هر چند ممکن است این دو برای ایجاد تأثیراتی خاص از استعاره سود جویند، پیش از همه با رسانه نثر و ساختارهای کلام «متعارف» سروکار مییابند.
پس کاملا روشن است که در تفکر ارسطو میان کاربرد «متعارف» یا «منثور» کلمات و کاربرد «متمایز» یا «شاعرانه» آنها تفاوتی ذاتی وجود دارد. در تمامی نوشتههایش در بحث از استعاره میتوان دید که استعاره را به منزله جدا شدن از شیوههای متعارف زبان میداند.
ارسطو در بوطیقا (فن شعر) (فصول ۲۱ تا ۲۵) و ریطوریقا (فن خطابه) (کتاب سوم) بیشتر از هر جا به تفصیل به استعاره میپردازد. در تعریف کلی خود ــ «استعاره عبارت است از استعمال نام چیزی برای چیزی دیگر» ــ چهار نوع را برمیشمارد. ارسطو تحلیلش را بر اساس محتوا انجام میدهد و نه صورت، و مینویسد که این انتقال به شکلهای زیر میتواند باشد:
۱. از جنس به نوع («کشتی من در اینجا ایستاده»: «ایستادن» جنس است، «لنگر انداختن» نوع).
۲. از نوع به جنس («ده هزار کار بزرگ»: رقمی معین که در اینجا به جای جنسِ «بسیار» قرار گرفته است).
۳. از نوع به نوع («زندگانیش را با روئینهای بیرون کشید»، «بیرون کشیدن» به جای «قطع کردن» آمده است).
۴. بر اساس تمثیل.
(بوطیقا، فصل ۲۱)
روشن است که انواع ۱ تا ۳ ارتباطی نزدیک با هم دارند که با ۴ ندارند، و ارسطو بحثی مستوفا وقف این استعاره «تناسبی» نوع آخر میکند، که به اعتقاد او «جذابترین» نوع است. اگر بتوان سه نوع اول را استعارههای «ساده» نامید، نوع چهارم را میتوان مرکب خواند زیرا مستلزم استفاده از تمثیل است: «مقصود از تمثیل این است که از چهار تعبیر مفروض، نسبت تعبیر ثانی با تعبیر اول درست مانند نسبت میان تعبیر چهارم باشد با تعبیر سوم.» یعنی چهار عنصر استعاره، الف، ب، ج، د، به نحوی با هم ارتباط دارند که رابطه ب با الف مشابه رابطه د با ج باشد.»
دیدگاه خود را ثبت کنید