نام رمان : ملورین (جلد اول)
ژانر #تخیلی #ترسناک #عاشقانه
نویسنده نفیسه نوروزی
موضوع رمان: عاشقانه، کلکلی، ترسناک
تعداد صفحات: ۴۰۶
خلاصه : یکی بود یکی نبود... سه تا دختر شیطون خوشگل بودن٬که خیلی خیلی باهم صمیمی بودن اما... یکی از این دخترا یه غم بزرگ داشت. میپرسی چه غمی؟ کل خانوادش رو تو یه حادثه ی مشکوک از دست داد ولی...دختر قصه ی ما یه دختر معمولی نبود. به این راحتی هام از پا نمی افتاد. یه دختر شر و شیطون بود که خیلی ها از دستش آسایش نداشتن.دختر قصه ی ما بعد از چندسال تصمیم میگیره دلیل مرگ خانوادش رو پیدا کنه ولی...
قسمتی از متن رمان ملورین
با سرو صدایی که از طبقهی پایین می اومد از خواب پریدم …غرغر کنان از تخت پایین پریدم. صدای آبدیس و آرمیس بود. با خودم غرزدم: آه… دیوونه کردن منو. نمیذارن آدم بخوابه… رفتم جلوی آینه و به قیافهی آشفته ام خیره شدم. پیراهن بلندم که تا روی پاهام بود و عکس یک گربه با چشم های آبی روش بود. یک طرفش بالا رفته بود و شونهی چپم از یقه ی لباسم پیدا بود.
موهام پریشون دورم ریخته بود. و آبی چشم هام خمار شده بود. حوصلهی هیچ کاری رو نداشتم. دمپایی رو فرشی های خرگوشیم رو پوشیدم. پاهام رو تکون دادم گوش های خرگوش های روی دمپایی هام تکان خوردن و من عاشقشون بودم… به سمت سرویس اتاقم رفتم و صورتم رو شستم. از اتاقم بيرون رفتم. بی حوصله از پله ها پایین رفتم و با صدای گرفته ام بلند گفتم: شما دو نفر کار و زندگی ندارین همش اینجا هستین؟
آبدیس: مگه فضولی؟ پایین رسیدم و دمپاییم رو در آوردم و پرت کردم به سمتش، خواست جا خالی بده…ولی دیر این کار رو کرد و دمپاییم محکم خورد وسط پیشونیش. منم بلند زدم زیر خنده… دستش رو روی پیشونیش گذاشت و…
دیدگاه خود را ثبت کنید