رمان
#تاوان_خیانت
جلد یک
رمان
#تاوان_خیانت
جلد دو
خلاصه رمان
اشک های من ، چشمان او ، خیال با او بودن، تنهایی ام در تاریکی ، خیانتی آشکار ، تاوان این خیانت چیست …
.
.
.
عطر گل را برداشتم و آن را روی سینهام گذاشتم، از مچ دست و کراوات من، به لباس سیاه خودم نگاه کردم، نه خیلی باز بود و نه خیلی باز.
کت بلند و نازک پوشیدم و کیفم را برداشتم و از اتاق بیرون دویدم.
بی آنکه به کسی توجه کنم از خانه خارج شدم و در مقابل در ایستاده بودم که اتومبیل شی ون با صدای بلند در مقابل من قرار گرفت و من خندان به سوی او رفتم و در را باز کردم.
در جای خود نشست.
. سلام
به طرفش چرخیدم و دهانم را باز کردم و گفتم:
هللویا، آقای دل، حالتون چطوره؟
لبم را فشرد و گفت:
تعجب کردم وقتی دیدم
دستم را روی زانویم گذاشتم و گفتم:
! ای، ای – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
تقصیر خودت بود که دوباره این عطر رو زدی
لبهایم را جمع کردم و گفتم:
دوستت دارم
به من نگاه کرد و گفت:
، حالا که میزان بودجه رو افزایش دادی میخوای یوشنیز بکشی؟
من لبخند گل و گشادی به لب داشتم و صدای آهنگ زن آوازخوان را زیاد کردم و نیم ساعت بعد به مهمانی وارد شدیم.
بعد از گرفتن کارت دعوت نامه در رو باز کرد
– با وجود این آمنه!
آره، چند تا سر گنده تو مهمونی هست که میخوان بکشونن
با چشمان گرد به او نگاه کردم و گفتم:
چیه؟ تو اتاق هستی؟ اونجا جای خطرناکی نیست؟
به بیت گفت:
، نه، بابا. چهار تا دختر که دلشون می خواد سر هم کنن -. کدوم به خطر انداختن –
یک لحظه ترسیدم و شی ین اتومبیل را پارک کرد و به طرف من برگشت.
میگفت:
احمق، داشتم با تو شوخی میکردم
با صدای بلند آب دهانم را قورت دادم و او دستش را دور کمرم انداخت و گفت: من داشتم شوخی میکردم، جونی.
اصلا شوخی جالبی نبود
دلم میخواست وقتی دستش را زیر چانهام گذاشت و صورتم را بالا آورد، از دستش خلاص شوم.
وقتی به راه افتادیم نفس راحتی کشیدیم و او گفت:
بذار استراحت کنیم برای یک شب و روی تخت…
دیدگاه خود را ثبت کنید