نویسنده:
لئو تولستوی
مترجم:
کامران ایراندوست
✔️ کتاب حاضر، روایت تلاشهای نوجوان خام و بیتجربهای به نام دالگورکی ـ پسری نامشروع ـ است، برای این که در قلب پدرش، «ورسیلوف» که او را ظالمانه رها کرده است، جایی برای خود بیابد. ورسیلوف چنان تاثیری بر دالگورکی میگذارد و آنچنان نفوذ قاطعی بر شکلگیری کلی اندیشه او میگذارد که بر آینده او نیز سایه افکنده است، در حالی که بسیاری از جنبههای شخصیت ورسیلوف برای او به صورت معما باقی میماند. دالگورکی در این کتاب به افشای اسرار درونی روح خود و توصیف هنرمندانه احساسات و واکنشهایش میپردازد.
گزیده ای از متن کتاب:
وقتی که به چراگاه نزدیک رودخانه رسیدند، گله بان پیر از اسب پایین آمد و زین از پشتش برداشت. اسبها راه چمنزار را در پیش گرفتند. از میان چمنهایی که هنوز قطره های شبنم بر آنها نشسته بود، مه غلیظی به آسمان بر می خاست. نستر پس از برداشتن زین از پشت اسب، دست دراز کرد و زیر گلوی او را نوازش کرد. اسب با شادی و سپاسگزاری چشم روی هم گذاشت. نستر گفت:
- اسب پیر کودن خوشش می آید.
اما اسب ابلق از کاری که مهتر می کرد، چندان خوشنود نبود. او چشم هایش را می بست تا نستر گمان کند که از نوازش او راضی است و سر را به علامت حق شناسی تکان می داد.
دیدگاه خود را ثبت کنید