ژانر رمان: عاشقانه
با بوی دود سیگاری که تو بینیم میپیچه سرمو آروم میچرخونم و نگاهش میکنم…
خبری از اون ارسلان همیشه منظم و شیک پوش نیست اون مردی
که باحالی به هم ریخته و لباسای چروکی که تو تنشه و
معلومه هر چی دم دستش بوده پوشیده و اومده هیچ شباهتی
به دامادی که مامان بین فامیل و آشنا پزشو میداد نداره..
چنگی بین موهای آشفته خرمایی رنگش میزنه سرشو بالا میگیره
تا نگاهم کنه که باهم چشم تو چشم میشیم..
دیدگاه خود را ثبت کنید