طنین، دختر نابغه ای که بعد از مرگ مادرش مجبوره که با پدر و زن باباش زندگی کنه، یه زندگی سر تا سر درد و رنج و تحقیر، طنینی که جز نخبگان کشوره، اما برای رهایی از زندانی که زن باباش براش درست کرده، حاضر میشه با فریاد، گنده لات شهر که از قضا پسر عموشه و متاهل ازدواج کنه، یه زندگی متفاوت که با فریاد معنی پیدا می کنه و طنین خانم میفهمه که این فریاد خان در واقع یه …
از شدت خشم دست هایش مشت می شود. جز به جز چهره ی منفور طاهر را از نظر می گذراند و فکر می کند که اگر به خاطر طنین نبود و مجبور نبود که برای داشتن او رضایت طاهر را داشته باشد، قطعا الان خوب می توانست جواب حرف های صد من یه غاز طاهر را بدهد. طوری که هیچ دندان سالمی توی دهانش باقی نماند!
دیدگاه خود را ثبت کنید