موضوع رمان: عاشقانه
دختری که بخاطر نداشتن پولعملقلب مادرش مجبور میشه صیغهدکتری بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده
حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره…
و در پس این زندگی عاقبت چکاوک چی میشه؟؟
سرنوشت چه خوابی براش دیده..
بخشی از رمان
با صدای شکستن چیزی از خواب پرید نگران و گیج بلند شد و خودش را به آشپزخونه رساند، مادرش دستش روی قلبش بود
و با رنگ و رویی پریده نقش ازمین! جیغی از ترس کشید و به سمت مادرش پرواز کرد! چندبار با گریه و داد صدایش کرد
اما بی فایده بود با هق هق بلند شد و آمبولانس خبر کرد، تا رسیدن آن ها سرسری فقط یک شال روی سر مادرش انداخت و خودش!
دیدگاه خود را ثبت کنید