برای تمام نجات یافتگان؛ کسانی که زخمی عمیق بر جسم و روحشان حک شده. کسانی که با شرورترین انسان ها رو به رو شدند، کسانی که با ترسناکترین سرنوشت ها جنگیدند و هنوز در عرصه ی زندگی استور ایستاده اند. کلبه ای فرسوده. سحر گاهی سرد. و قصه ای که به پایان رسیده بود. اما اون قصه رو اونقدر بلند تعریف نکرده بودن تا به گوش کسی که میتونست کمکی بکنه برسه…
میخواست یه واکنش از اون پسر ببینه خیلی خواسته زیادی بود؟ بیشتر از یک سال بود که داشت روی این پروژه ی کوچیک کار میکرد و میخواست به هر روشی که شده اون پسر رو مجبور – کنه که از لاک دفاعیش بیرون بیاد و در عوض تنها چیزی که نصیبش شده بود نگاه های پوچ و توخالی چشم های آبیش بود. با اینکه این پسر خیلی روی مخش بود اما ازش خوشش میومد مخصوصا بخاطر اینکه این پسر یکی از افرادی بود که شدیدا گند میزد به اعصاب پدرش….
دیدگاه خود را ثبت کنید