ژانر رمان: عاشقانه
-حق من اين نبود… همون طور كه به ميز قديمي تكيه داده بود، گفت: -حق رو به من و تو نميدن. فلهاي ميدن جونم.
ما هم فلهاي حساب كرديم. -فلهاي؟ -واسه همين واسه شما ارزونتر دراومد.
خدا بده بركت. پوزخند درجا نقش بست:
-بركتم داره؟ -معلومه كه داره. عرق جبينهها. حلالتر از حلال…
دیدگاه خود را ثبت کنید