قسمتی از رمان:
خب حقم دارن آخه من خودم تاحالا کسیو ندیدم اسمش مثل من باشه وقتیم
از مامان می پرسم چرا اسممو گذاشتین واهیلا میگه دنبال اسم گیلکی میگشتیم
این بهترینش بود….بگذریم۱۶ سالمه و اهل رشتم…با اینکه جاده هاش خرابه
بعضیاشونم بی اعصابن ولی مردمش خون گرمن و آب و هواشم عالیه.
من تک فرزندم.اما فکر نمیکنم که لوس یا خل دیوونه باشم:)…مثل همیشه ناخودآگاه هماهنگ بودیم…من اول شروع کردم:
_سلاااااااام عزیزم
_سلاااام عشقمممم خوبیی؟؟کی اومدی؟
_ ده دقیقست.مرسیی تو خوبی؟؟
_فدات…این هفته چیکار کردی؟
_هیچی کار خاصی نبود منتظر آخرهفته بودیم دیگه…فقط اینکه مسابقه رو بردیم:)
_آفریییین خیلی عالیههه
_تو چه خبر
_هیچی باو…عاشق شدم….
_ وا عاشقکی؟
_تواین فیلم کره ای یه دکتر هست انقدرررر جذابه دوست دارم برم خواستگاریش…….
_بنظرت میشه؟؟
دیدگاه خود را ثبت کنید