درباره ی دختری به اسم ونوس هستش که تو دانشگاه شهرستان قبول میشه…با صمیمی ترین دوستش برای ثبت نام دانشگاه عازم اون شهرستان میشن و …
-معلوم هست این ساعت روز چرا منو از خواب بیدار کردی؟این همه سر و صدا چیه؟
-ونوس به پشت سر نگریست.فرودگاه بسیار شلوغ بود و مردم با دسته گل های زیبا به انتظار ایستاده بودند.
-من فرودگاه هستم.
پریسا با تعجب گفت فرودگاه برا چی؟
-عمو دیشب اخر وقت تماس گرفت و گفت امروز ساعت ۶ تهرانه.
صدای فریاد پریسا در گوش پیچید.
-راست میگی؟وای چدر عالی!پدرام هم میاد؟
ونوس لبخندی بر لب راند و پاسخ داد:
-بله خانم نامزد شما هم میاد نگران نباش.
پریسا خود را به دلخوری زد و گفت:
دیدگاه خود را ثبت کنید