خلاصه رمان معشوقه جذاب ارباب
آخرین پوکش را به سیگارش زد و ته مانده اش را زیر کفش های براق و واکس خورده اش له کرد
به قول خودش یک نخ سیگار بعد از مست کردن عجیب میچسبید !
پوزخندی گوشه لبش نشاند و بی توجه به جمعی که برای مراسم یکیی
از دخترعموهایش آمده بودند، بی صدا از جمع فاصله گرفت
عاقبت همه شان همین بود ازدواج تنها با خودی !
چون خون آن ها، نژاد آن ها، قدرت آن ها برتر از
دیگران بود چون باید برای حفظ قلمروشان تنها خودیها را راه می دادند
دیدگاه خود را ثبت کنید