اشکی از گوشه چشمم چکید تموم بدنم درد میکرد و کبود شده بود بخاطر کتک هایی ک دیشب مامان بهم زده بود مادری ک در حقم مادری نکرد!
_تینا!
با شنیدن صدای داد مامان به سختی از روی تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم اتاق مامان کنار اتاق من بود برای همین صداش واضح میومد همیشه تقه ای زدم ک صدای عصبیش بلند شد
_بیا تو!
مثل همیشه لباس های شیک و گرون قیمتش رو پوشیده بود با آرایش غلیظ ک روی صورتش بود و اون بیشتر شبیه زن های خیابونی میکرد تا یه زن نجیب ! مادرم بود اما اصلا دوستش نداشتم ازش متنفر بودم هیچوقت برام مادری نکرده بود
_ الان یه آرایشگر میاد و آماده ات میکنه لباس هایی رو هم ک میاره میپوشی و آماده میشی نبینم جفتک بپرونی و وحشی بازی دربیاری فهمیدی؟!
با تعجب بهش خیره شدم چرا آرایشگر داشت میومد مگه امشب چخبر بود سئوالی ک تو ذهنم بود رو به زبون آوردم
دیدگاه خود را ثبت کنید