PDF رمان ماه در عقد ارباب با ژانر عاشقانه از مهدخت مرادی تعداد صفحات 1178
(فایل کامل)
خلاصه رمان ماه در عقد ارباب
هامان پسر رستم خان پنهانی و بدور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان
دختر دشمن پدرش، حاج محمود را صیغه ی خود میکند. آن دو عاشق و دلباخته ی
هم میشنوند، طی جریان هایی برادر سوما دست به قتل ناخواسته ای میزند و
جسد را در گودال غرق میکند. اما این راز سر به مهر نمیماند و
با برملا شدنش جانی میرود، عشقی میسوزد و
فاصله ها دست به گریبان میشوند…
بخشی از رمان:
درِ ماشین کلاسیک اش را گشود و مرا به خروج دعوت کرد. به چادرم چنگ زدم و پیاده شدم.
هوای مه آلود و چشم اندازی که تمام روستارا در بر میگرفت نگاهم را به سوی خود ربود…
– بهتر نیست چادرت و دربیاری؟
سوال اش حواسم را از منظره ی دلنشین رو به رو گرفت و به سوی خود پرت کرد! لب گزیدم و آرام برگشتم:
– نه ارباب! اینطوری راحت ترم…
و بعد لبه ی چادرم را به فک ام چسباندم و سر زیر بردم! درگلو خندید و طمانینه به سمت ام قدم برداشت!
لرزی زیر پوست ام دوانده شد، با این که بعد از یکسال تلاش های پی در پی اش بلاخره دلام را رام خود کرده بود
هنوز هم ترسی کنج دلم لانه کرده بود و نمیگذاشت آنطور که باید از کنار او بودن لذت ببرم!
نزدیک که شد قامت بلند و شانه های پهن اش فاصله طبقاتی ارباب، رعیتی میانمان را بیشتر به رخ کشید و زبانم را بیخ کوتاه کرد!
دست پشت کمر برد سر خم کردو پچ زد:
– دختر حاجی راحت باش، قرارمون چی بود هووم؟
آرام نگاه از نیم بوت های چرم اش گرفتم و نگاه بالا کشیدم و به چشمان سیاه اش دادم:
– ق! قرار؟!
نگاهاش را میان چشمانم ردو بدل کرد و در نهایت در جای جای صورت ام نشاند! لبخندی کنج لباش جا خوش کرد و لب زد:
– دل من اسیره چشمای خوشگلته…دلم میخواد وقتی کنارمی راحت باشی!…
با کلام دلربایش باری دگر دلم را لرزاند و عرقی بر پیشانی ام نشاند:
– راحتم!
وقتی دید جوابم دروغی بیش نبوده، قامت راست کرد و اخم درهم کشید:
– نیستی! راحت نیستی سوما…
○●○
دیدگاه خود را ثبت کنید