تنفس هوای تازه، هفتمین رمان جورج اورول است که در آغاز جنگ جهانی دوم چاپ شد. این رمان حال و هوای مأیوسکنندهٔ انگلستان پیش از جنگ را با اوضاع پس از جنگ مقایسه میکند.
مرد میانسالی به یکباره از زندگی روزمرهاش خسته شده و برای تنفس هوایی تازه، یاد ایام کودکی میکند. سیر زندگی مرد از کودکی تا بزرگسالی از زبان خودش و تصمیمی که میگیرد و ادامه ماجرا، انسان را به گذشتهای که ساده از کنارش رد شده ولی ته ذهنش هنوز وجود دارد، میبرد.
جورج اورول (George Orwell) در این اثر نیز همانند بسیاری از آثار دیگرش به مسائل اجتماعی جامعه در قالب رمان میپردازد. او خواننده را با خودش به سالها قبل برده و در ستایش آن روزگاران سخن میراند، سخنانی بر علیه تکنولوژی که انسان درگیر روزمرگی را وارد آرامشی نوستالژیک میکند، آرامشی پیش از دنیای مدرن امروز و فرهنگ متریالیسم و تجملگرایانهاش. «اورول» با اظهار تأسف برای نابودی ذات و طبیعت زندگی انسان دیروز، برای آیندهٔ دنیا ابراز نگرانی میکند.
مرد بیچاره با هفتهای پنج تا ده پوند درآمد، عصارهاش را کارفرما میکشد و همسرش بختکوار به روی او میافتد و بچهها مثل زالو خونش را میمکند.
حرفهای چرند زیادی دربارهٔ رنج آدمهای زحمتکش گفته شده است. من شخصاً برای زحمتکشها متأسف نیستم؛ آیا، کارگری را میشناسید که به شراب سفید فکر کند؟ زحمتکش، جسماً رنج میکشد، اما وقتی که کار نمیکند، آزاد است.
ولی در هر کدام از این جعبههای کوچک گچی، بدبخت تحقیرشدهای وجود دارد که فقط زمانی احساس آزادی میکند که خواب است و در رؤیا میبیند که کارفرما در ته یک چاه و زیر زغالسنگ مدفون کرده است. به خودم گفتم مشکل اصلی آدمهایی مثل ما اینست که خیال میکنیم چیزی برای از دست دادن، داریم.
مثلاً نه دهم مردم، «السمر» فکر میکنند که مالک خانههایی هستند که در آن زندگی میکنند. «السمر» و یک چهارم اطراف آن تا خیابان » های» جزیی از یک کلاهبرداری بزرگ به نام «هسپرایدز استیت» است که به «انجمن اعتبار ساختمان» تعلق دارد. انجمنهای ساختمانی، احتمالاً زرنگترین کلاهبردار قرن هستند. شغل خود من؛ بیمهگری، خود نوعی کلاهبرداریست، اما یک کلاهبرداری آشکار است.
ولی لطف کلاهبرداری انجمنهای ساختمانی در اینست که قربانیان آنها، تصور میکنند که انجمن به آنها محبت میکند. آنها ایشان را تازیانه میزنند و مردم، دست آنها را میلیسند.
بعضی اوقات فکر میکنم که بدم نمیآید صاحب «هسپرایدز استیت» را از میان بردارم. صاحب آن باید آدمی عجیب و احتمالاً دوجنسی باشد، که در یک دست «کلید بزرگ» کلید شرکت و با دست دیگر، اسمش چه بود؟
بله، همان چیزی که شبیه شاخ فرانسویست و هدایایی از آن بیرون میآید. درست است، «شاخ وفور نعمت» که از داخل آن رادیوهای قابل حمل، بچهها، دندان مصنوعی، آسپیرین و نامههای فرانسوی بیرون میآیند.
دیدگاه خود را ثبت کنید