دانلود رمان هبه اثر آذین بانو به صورت فایل PDF
هبه بخاطر نجات جانِ برادرش، که به جرم قتل زندان است، قراردادی که از سمت پدر مقتول پیشنهاد شده را قبول میکند که به قیمتِ تمام زندگی اش، زندگی با امیر حسامی پسر لاقید و بی تعهدی که تلاش میکند هبه را آزار بدهد …
آلا بیتابی میکرد و هبه فکر کرد این بهترین فرصت است که کمی از جمعشان دور باشد بلند شدو رفت بطرف اسما آلا را از آغوشش گرفت و سر برد نزدیک گوشش و گفت: بده من ببرمش حوصله اینا رو ندارم. اسما آلا را به طرفش گرفت. آلا نق زد: بریم. بردش سمت همان اتاق خوابی که خودش آنجا می خوابید. برای اطمینان از اینکه صدای کمتری بیاید در را هم بست. گونه ی آلا را بوسید: بیا بخوابیم پیش هم. آلا خمیازه کشید: خوابم نمیاد. هبه خنده اش گرفت: داری از خواب بیهوش میشی بعد مقاومت میکنی. آلا نق زد:نه. -برات قصه بگم؟ سکوتش را که دید به رضایتش برای
شنیدن قصه پی برد. و شروع کرد به گفتن قصه سیندرلایی که آلا خواسته بود و سال ها قبل شنیده بودش ساعت نزدیک دوازده بود که آلا خوابید. تلاش کرد دستش را به آرامی از زیر سر آلا بیرون بکشد. در گیر دار همین تلاش بود که در باز شد هبه پشتش به در بود و به گمان اینکه اسما آمده آرام زمزمه کرد: خوابید تو برو منم دستمو در بیارم میام بیرون. در که بسته شد هبه فکر کرد اسما بیرون رفته است اما قبل از آنکه برگردد طرف مخالف دستی دورش احاطه شد و صدای امیر حسامی که در گوشش پچ زد: نمیخوام بری بیرون. هبه اخم کرد: هنوز چیزی بین منو تو تغییر نکرده.
من همچنان به جدایی مصرم. امیر حسام اخم کرد: غلط اضافه میکنی. هبه برگشت طرفش: مودب باش میگم حاج بابا دیگه راهت نده اینجا ها. امیر حسام داشت پرشور توی چشم هایش از چپ به ور توی چش راست نگاه می کرد. _تا تو اینجایی من میام شده زمین رو سوراخ کنم گفت و بوسیدش هبه ناباور اسمش را نا مفهوم صدا زد… امیر چانه اش را محکم گرفت و متحکم گفت منو پس نزن هبه، منو پس نزن که تمام دنیا رو به هم میزنم.. بوی ادکلن امیر حسام که به مشامش رسید دلش زیر رو شد. دست امیر حسام را از دورش باز کرد و ملتمس گفت: ولم کن حالم داره به هم میخوره …
دیدگاه خود را ثبت کنید