PDF رمان آذین از آیدا باقری
خلاصه رمان:
دکتر آذین بهمنش، زنی مستقل و محکم؛ با گذشته ای که سعی دارد لا به لای اتفاقات امروز پنهانش کند. آذین در همه حال در تلاش و تکاپوست و این را تنها راه آرامش خود می داند، تا آنکه روزی برحسب اتفاق با پسری جوان برخورد می کند. امید، پسری به ظاهر فارغ از تمام دنیا اما، با واقعیتی پنهان از همه!
قسمتی از داستان آذین :
همانطور که روی صندلی ماشین لم داده بود و بخاری را روی خودش تنظیم کرده بود در اینستاگرام می چرخید. باران نرمی میبارید و سرمای هوا فراتر از حد انتظار بود. چند دقیقه ای به تعطیل شدن مدارس مانده بود و او درست روبروی مدرسه دخترانه پارک کرده بود. هوا کم کم داشت رو
به تاریک شدن می رفت و تمام توجه او معطوف پست هایی بود که بدون دقت آنچنانی لایک می کرد و ازشان می گذشت. گوشه لبش را به دندان گرفت با چهره ای متفکر وارد دایرکت تارا شد و بدنبال پستی گشت که از پیج آذین برایش فوروارد کرده بود وارد پیج شد و این بار برخلاف بار قبل بدون مکث
فالواش کرد. نگاهش روی عکس پروفایل پیج خیره ماند آذین با لباس اتاق عمل به روی دوربین لبخند میزد لبخندش عمیق و درخشان بود درست مثل چشم هایش هنوز به یاد داشت که چطور سعی کرده بود با لحن آرامش او را هم به آرامش دعوت کند این زن در نوع خودش عجیب بود، عجیب و کمی
هم جذاب. نیشخندی گوشه ی لبش نشست. خواست از پیجش بیرون بیاید که ناگهان چیزی به ذهنش خطور کرد. در قسمت جستجو نام آذین را به انگلیسی تایپ کرد و طولی نکشید که از بین چندین پیج، پیج شخصی او را که فقط صد و خردهای فالور داشت؛ پیدا کند. پیجش خصوصی بود و …
دیدگاه خود را ثبت کنید