خلاصه:
مادر علی ناشنوا و نابیناست و با لمس کردن، با محیط خود ارتباط برقرار میکند؛ عادتی که روی علی نیز اثر گذاشته. دختری به نام مهسا در شرکتش به عنوان منشی بصورت پاره وقت مشغول بکار میشود و با علی رابطه عاطفی برقرار میکند. ولی پنهانکاری مهسا در مورد گذشتهاش روی رابطهشان اثر میگذارد.
مهسا دختری ست که به حد کافی با زندگی و تصمیم ها و دخترانگی هاش جدی نبوده و حالا سخت در کم عمق ترین قسمت دریای پر افت و خیز جامعه درگیر دست و پا زدن شده .داستان درباره ی آدمهایی ست که با زندگی خودشون و زندگی دیگران جدی نیستند .
گفتند که ” زندگی دو روزه ! ” ولی این را هم شوخی کردند ، تو باور نکن ! رمان لامسه
ایمان که لحن خشک بهرامی رو دید ، وقتی که بهرامی رفت توی اتاق صداش رو پایین آورد
و کمی بالا تنش رو روی میز خم کرد .
از صفدری خوشش نمیاد . دیده رفته سر دفتر مشتریا ، شماره مشتری برداره که
مشتریای ما رو بفرسته واسه جای دیگه . دوست نداره اینجا زیاد بمونه .
لاغرتر و ظریفتر از بهرامی بود و اسپرت تر لباس می پوشید . سرم رو جلو برده بودم
و به میز نگاه می کردم و به حرفهاش گوش می کردم . عجب زمونه ای شده بود ،
شماره مشتری رو هم می زدن !رمان لامسه
– چرا یه نفر دیگه رو پیدا نمی کنید ؟
برای شرکت کار می کنه ، نه برای ما .
موضوع چندان جذابی نبود ولی اینکه به من اهمیت داده بود و توضیح داده بود ، برام ارزش داشت .
ناهار آوردید ، یا سفارش بدم ؟
– نه ممنون آوردم .
دیدگاه خود را ثبت کنید