رمان: #رسم_ممنوعه
♥️ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #بزرگسال #معمایی
♥️نویسنده: #زهرا
♥️خلاصه:
تکین تهرانی ، بازیگر محبوب و از کشتی گیر های اسبق تیم ملی بود که خیلی ناگهانی از عرصه کشتی ، کناره گیری میکنه و وارد عرصه شهرت میشه . مردی که راز بزرگز توی سینه اش داره .
پناه یزدان دختر شکست خورده ایه که رسم های غلط دست و پاش رو بسته و شکست بزرگی از زندگی زناشویی خورده . زندگی پناه وقتی دستخوش تغییر میشه که تکین استاد دانشگاه پناه میشه و اشتباهات زندگی پناه رو بهش آموزش میده و زنانگی های به خاک کشیده این دختر رو مورد بوسه قرار میده
...خلاصه رمان رسم ممنوعه
قسمتی از وجودم، بخشی از من مرده بود. یک تکه از روحم دیشب از تنم جدا شده بود و من مونده بودم دردِ تموم نشدنی ای که قرار بود تا ابد توی پستو های ذهنم حفظش کنم. دردِ ضربان دار و تلخ توی شکمم باعث شد خیلی نرم دستم رو روی شکمم بذارم و فشار بدم. چشمام می سوخت، و جای خالیِ طفلی که از دست داده بودم اتش به خرمن جانم می زد. طفلی که سه ماه بود زندگیم رو رنگ داده بود و پناهِ خسته رو به زندگی امیدوار کرده بود که دیشب،
با قصاوت پدرش، کشته شد… احساس خفگی، لحظه ای رهام نمی کرد. زندگی رو سیاه و بر باد رفته می دیدم. بخدا تلاش کردم مثل همیشه سکوت کنم، اما نشد. ترک های قلبم خنجری به چشمم زد و چشمم بی اختیار از من باریدن رو از سر گرفت و هرکاری کردم نتونستم جلوی قطره اشکی رو که از گوشه پلک های بهم دوخته شده ام بیرون بیاد رو بگیرم. جرئت چشم باز کردن نداشتم و توی ذهنم داشتم عذاداری می کردم که شاداب با بغض گفت:
_تو رو خدا اینجوری نکن. انقدر مظلوم نباش، اینجوری خون به دل من نکن. بخدا که خوب شد به دنیا نیومد، بخدا خوب شد که دیشب از دستش دادی. اون بابایِ بی همه چیزش ادم نمی شد، فقط اون بچه می خواست وسط مصیبتای تو و باباش بزرگ بشه و تو مجبور می شدی بخاطرش تا ابد با اون اشغال زندگی کنی. بقران دلم داره اتیش می گیره ولی پناه بخدا اون بچه سرنوشتی نداشت. حرف هاش،حقیقت محض بود. حتی خودمم اینو می دونستم…
دیدگاه خود را ثبت کنید