سال 2006 یک شرکت اینترنتی را که چند سال پیش از آن راه اندازی کرده بودم به ارزش میلیونها دلار فروختم. به چند دلیل، آنجا شرکت خاص و عجیبی بود. یکی از دلایل اصلی این بود که از ابتدا تا انتهای کار، هیچ کارمندی نداشتیم. تمام کدنویسیها، کارهای حسابداری و پیشتیبانی مشتری بر عهده خودم بود.
طبق قراردادی که با شرکت خریدار داشتیم، نیازی نبود که برای آن شرکت کار کنیم و در نتیجه هر دوی ما میتوانستیم به کارهای دیگرمان برسیم و همین کار را هم کردیم. چند ماه بعد، من و همسرم خانه هشتاد متریمان در بوستون را ترک کردیم و به خانهای در فاصلۀ چهل کیلومتری فیلادلفیا نقل مکان کردیم. در آن زمان من تازه 27 ساله شده بودم.
همسرم مشغول کار شد و من برای اولین بار در عمرم هیچ کاری نمیکردم. ما در فاصله چند کیلومتری خود هیچ کسی را نمیشناختیم.
طبیعی بود که به سراغ کامپیوتر رفتم و دهها پروژه فرعی را همزمان آغاز کردم. یک سال و نیم گذشت تا اینکه یک روز، چیزی توجهام را جلب کرد. آنجا بود که متوجه شدم دو نکته آزاردهنده در گوگل وجود دارد. یکی از آنها اسپم (سایتهایی پر از تبلیغ) بود. دیگری، ضعف گوگل در نمایش پاسخهای لحظهای و فوری بود که باعث میشد تا من به سمت ویکیپدیا و IMDB بروم. به این نتیجه رسیدم که اگر کسی بتواند این دو مساله را حل کند، موتور جستجوی مفیدتری ایجاد خواهد کرد.
حل این دو مشکل سختتر از چیزی بود که در ابتدا تصور میکردم، اما در طول مدت کار روی این مسئله از آن لذت بردم. با افرادی راجع به پروژه موتور جستوجو صحبت میکردم و آنها فکر میکردند دیوانه شدهام. همه میگفتند: «چه کار میخواهی بکنی؟ میخواهی با گوگل رقابت کنی؟ چرا؟ چطور؟». یک سال بعد و در پاییز 2008 کار را تمام کردم و موتور جستوجوی خود را رونمایی نمودم.
هنگام راهاندازی موتور جستجوی «DuckDuckGo» مراسم رونمایی برای آن برگزار نکردم. تمام گفتنیها را روی یک سایت خبری تکنولوژی به نام هکر نیوز[1] اعلام کردم. تیتر خبر این بود: «راجع به موتور جستوجوی جدید من چه فکر میکنید؟»
مثل اکثر کارآفرینها، من هم با شروع هر کار بزرگی انگیزه پیدا میکنم. در آن زمان نیاز داشتم کسی کارم را تایید کند. نیاز به تعریف و تمجید نبود، ولی دوست داشتم که مورد تایید قرار بگیرم و همین اتفاق هم افتاد.
قبول دارم که محصول آنچنان خوبی نداشتم و کسی هم حاضر نبود به آن مهاجرت کند. با این وجود، حس میکردم که بعضی کاربرها به دنبال یک موتور جستجوی رقیب هستند. مشخص بود که بعضیها در استفاده از گوگل احتیاط بیشتری به خرج میدهند. برای نمونه، همین نگرانیها و صحبتهایی که در مورد آن داشتیم، باعث شد که بررسی دقیقتری در مورد حریم خصوصی در جستجو انجام دهم و در نهایت محصولم به موتور جستجویی تبدیل شد که کاربران را ردیابی نمیکرد. این موضوع مربوط به سالها پیش از این است که مسائل مربوط به نظارت دولت و شرکتها بر دادههای کاربران عمومی شود.
بههرحال، واکنشهایی که دریافت کردم سبب شد تا انگیزه کافی برای ادامه دادن پیدا کنم. حالا وقت این بود که برای موتور جستجویم کشش ایجاد کنم.
کشش بهترین راه برای افزایش احتمال موفقیت استارتاپتان است. کشش نشان میدهد که کارها خوب پیش میرود. اگر محصولی فروشی داشته باشید، کشش به این معنیست که مشتری برای خرید محصولتان هزینه میکند. اگر محصولتان رایگان باشد کشش یعنی اینکه تعداد کاربرانتان در حال افزایش است.
کشش قدرت زیادی دارد و با کمک آن میتوان ریسکهای فنی، بازار و تیمی را بهتر حل کرد. همچنین جذب سرمایه، استخدام نیرو، تعامل با مطبوعات، مشارکت با همکاران و جذب نیز آسانتر میشوند.
« به عبارتی دیگر، کشش نسبت به همه چیز، اولویت دارد »
[1]Hacker news
دیدگاه خود را ثبت کنید