مقدمه
یکی از بحث های چالش برانگیز که همواره در سال های اخیر میان حوزویان و دانشگاهیان مطرح بوده و هست، بحث وحدت این دو نهادمی باشد دو نهادی که در اصل پایه های فکری و سازندگی جامعه راتشکیل می دهند دانشگاهیان از بعد علمی و حوزویان از بعد معرفتی ودینی.
البته این بدین معنا نیست که در دانشگاه ها بعد مذهبی و در حوزه بعدعلمی وجود ندارد، هر چند وجود این دو عنصر نسبت به نهاد اصلی خودکم رنگ تر است.
بطور کلی صاحب نظرانی که در این عرصه به بحث و چالش های فکری پرداخته اند به گروه های ذیل تقسیم می گردند:
الف : گروهی که معتقدند این وحدت هم اکنون شکل گرفته و روند رو به رشدی طی می کند اما روند آن سرعت ندارد و به دلایلی دچار کندی شده اما نسبت به آن امیدوار هستند که در آینده این روند سرعت یافته ومشکلات آن برطرف می گردد.
ب : گروه دوم به اصل وحدت می اندیشند اما در چگونگی تحقق آن ملاحظاتی جدی دارند و از جمله معتقدند که غالبا با گنجانیدن چنددرس معارف اسلامی، اخلاق اسلامی، متون اسلامی و... در دروس دانشگاهی نمی توان از آن به عنوان وحدت این دو نام برد و گفت که وحدت شکل گرفته است چرا که اساسا این گروه معتقدند که وحدت حوزه و دانشگاه چیزی فراتر از گنجاندن درس اسلامی در میان درس های دانشگاهی می باشد.
ج : گروهی نیز به طور کلی اعتقاد دارند اساسا این دو نهاد بسان دو خطموازی بوده و هیچ گاه به هم نخواهند رسید و با یکدیگر منقطع نمی گردند و آنچه که هم اکنون در خصوص انتظار وحدت حوزه و دانشگاه بیان می شود، در حقیقت بحثی آرمانگرایانه است که عینیت نخواهدیافت. استدلال این گروه بر این اساس است که در دانشگاه هیچ پدیده ای اعتقادی، باوری، اندیشه ای، فکری، نظریه ای و معرفتی مطلق نیست و اعتقاد و معرفت در دانشگاه قابل نقد است در حالی که در حوزه دقیقا نقطه مقابل این ها وجود دارد که بسیاری از معرفتها یقینی است ودر حوزه حتی بسیاری از باورها قدسی است.
دیدگاه خود را ثبت کنید