روانشناسی زنان
-اثر کارن هورنای در ژانر روانشناسی
دکتر هورنای در این کتاب ارزشمند، مشاهدات بالینی دقیق و آزمایشاتش هم در رابطه با نظریات خود و هم در رابطه با نظریات فروید را با مسائل مربوط به روانشانسی زنان گره می زند. موضوعات به بحث گذاشته شده در این کتاب شامل سردی در رابطه ی جنسی، مشکل موجود در آرمان تک همسری، مشکلات مادران، عدم اطمینان میان جنسیت ها، مازوخیسم زنانه و نیاز بیمارگونه به عشق می شوند. کارن هورنای در سراسر کتاب روانشناسی زنان، از تجربیات خود به عنوان یک درمانگر بهره می برد و همزمان، به شکلی مستمر به ارزیابی عوامل روانشناسانه در بافت نیروهای فرهنگی می پردازد.
قسمتی از کتاب
کارن هورنای ( Karen Horney ) (1885 –1952) یک روانکاو آلمانی در اصل نروژی و هلندی، و پیرو مکتب فروید بود. در سال ۱۸۸۵ در آلمان متولد شد. تحصیلات خود را در پزشکی و روانپزشکی در همانجا به پایان رسانید. در سال ۱۹۳۲ به ایالات متحده مهاجرت نمود. به عنوان استاد دانشگاه در رشته روانکاوی مشغول به تدریس شد. در ضمن با همکاری عدهای از همکاران و شاگردان خود مؤسسهای به نام «مؤسسه روانکاوی هورنای» در نیویورک دایر نمود، هماکنون این مؤسسه به وسیله شاگردان او اداره میشود.
کارن هورنای بسیاری از نظریات فروید، از جمله نظریه معروف «غریزهٔ جنسی» او را رد میکند. وی برخلاف فروید که علت اساسی بیماریهای روانی را سرکوب نمودن تمایلات غریزی و از همه مهمتر غرایز جنسی میداند، و معتقد است که بیماریهای روانی، حاصلِ روابط خشن و ناهنجار افراد محیط با کودک میباشد.
کارن هورنای میگوید : فرد عصبی در عالم خیال همان کاری را میکند، که آدم منحرف در عالم واقعی انجام میدهد.
کارن هورنای میگوید : ایجاد تنش پیش از قاعدگی نشانه ضعف وجودی زن نیست ، بلکه مبین تضادهای ناشی از نیاز او به داشتن فرزند است. میل به بچه دار شدن سائقی است اولیه، مادری برای زنان اساسی تر از آن است که فروید می پندارد.
هورنای در بی اعتمادی میان زن و مرد: بجای آنکه به مسئله معمول نفرت و خصومت بپردازد ، بر بی اعتمادی تاکید میکند. میان ریشه های وحشت مرد از زن و بی اعتمادی و نفرتش تمیز قائل میشود. او در مقاله اش با عنوان وحشت مرد از زن درباره وحشت مرد از واژن بحث کرده است.
هورنای در مسئله آزار طلبی زنان: برخی از فرضیات نامستدل را که در نظریات فروید ریشه دارند رد میکند ، از جمله اینکه پدیده های آزار طلبانه در میان زنان رایج تر از مردان است. فروید هنگامی که ادعا کرد عقده ادیپ پدیده ای است که تمام نوع بشر با آن دست به گریبانند ، دچار همین اشتباه روانشناختی شد ، چون مطالعات انسان شناختی ثابت کرده اند که این عقده در شرایط فرهنگی کاملا متفاوت ابدا در مردم به چشم نمیخورد. همانطور که یک روانکاو بنگالی در نامه اش به فروید نوشت : بیماران هندی من به شدت و حدت بیماران اروپایی ام، نشانه های اختگی را بروز نمیدهند. در مقام مقایسه با اروپایی ها ،میل به زن بودن در بیماران مذکر هندی محسوس تر است. این هنگامی است که هندوستان فرهنگی زن سالار داشت. زمانی که زنان چند شوهر اختیار میکردند. در عرصه های مختلف زندگی میتوانستند حق خود را بستانند.
هورنای در این مورد که فروید میگفت زنان عموما نسبت به مردها حسود ترند، پاسخ داد: این نظر در مورد فرهنگ های آلمان و اتریش روزگار ما احتمالاً صحیح است.
هورنای میگوید : گرچه در تمامی موارد تضاد های بنیادی در اوائل کودکی ایجاد شده اند ، اولین تغییرات در شخصیت بیمار در دوره بلوغ اتفاق افتاده است . آغاز این تغییرات تقرییا مقارن با شروع قاعدگی است .
پدیده عشق را به سه نوع: 1. طبیعی ،2. روان رنجورانه ، 3. خود انگیخته تقسیم میکند. گرچه نیاز روان رنجورانه به عشق را میتوان نمود تثبیت مادری دانست، ولی هورنای معتقد است که فروید برخی عوامل پویا را روشن نکرده است.
کاربرد اصطلاح موانع رشد، بجای مقاومت و تثبیت، و بازگشت در نوشته های هورنای نشان دهندهِ مخالفت صریح او با نظریه جبرگرایی مطلق فروید است. از این مقالات چنین بر می آید که هورنای پدیدار شناس و اگزیستانسیالیست است.
از مقتضیات تفاوت های زیست شناختی دو جنس این است که: مرد همواره مجبور است مردانگی اش را به زن ثابت کند ، اما زن چنین اجباری ندارد . زن حتی به فرض سرد مزاج بودن هم میتواند مقاربت جنسی انجام دهد، آبستن شود و نوزادی به دنیا آورد. او صرفاً با بودن خود، نقشش را ایفا میکند بدون هیچ کنشی. این ویژگی در زنان، هم نفرت مردان را بر می انگیزد، و هم ستایش آنها را . از دیگر سو مرد باید برای تحقق نقش مردانگی اش کاری انجام دهد. در جهان مرد گرای غرب، که رو به سوی ماده گرایی و امور مکانیکی دارد، و در دنیای تقسیم شده به سوژه ها و ابژه ها، به سمت عمل گرایی میرود ، آرمان کارایی ، آرمان نوعی مردان است.
در نیاز روان رنجورانه به عشق ، اضطراب زائیده احساس یاس و تنهایی در جهانی بالقوه متخاصم است.
خاستگاه عقده اختگی در زنان
بر اساس تصور رایج ، عقده اختگی یا عقده نرینگی در زنان، بطور کامل از عقده حسادت به آلت مردی نشئت میگیرد.
چرا حسادت به آلت مردی؟ وقتی زن نحوه زندگی مردانه ندارد، و یا حمایت از برادر باعث ایجاد حسادت در او نشده است، چطور میتوان حسادت به آلت مردی را بدون استثنا فرض کرد؟ رایج ترین و مستقیم ترین نحوه بروز این حسادت میل به ادرار کردن به شیوه مردان است. زن به این دلیل که آلت تناسلیش نهان است، همواره در نظر مرد معماست و مرد نیز چون آلت تناسلیش قابل رویت است، در نظر زن موجودی حسادت برانگیز است.
دختر نمیتواند آلت تناسلیش را نشان بدهد در نتیجه تمایل به آلت نمایی جای خود را به بدن نمایی میدهد. به همین دلیل میتوان فهمید چرا زنها پیراهن یقه باز میپوشند و مردان کت و کراوات.
این موضوع، عینیت گرایی مردان، و ذهنیت گرایی زنان را نیز تا حدودی توضیح میدهد . تبیین عینیت گرایی در مردان این است که تمایل انها به تحقیق و جستجو با بازرسی بدنشان ارضا میشود و در مرحله بعدی این میل به خارج معطوف میگردد. ولی در مقابل ،زن در مورد شخص خودش به شناخت روشنی نمیرسد و در چنگال وجود خود اسیر میشود.
پسر میتواند آلت تناسلی خود را نگاه کند مطمئن شود که آیا نتایج استمنا ظاهر شده اند یا نه. در مقابل دختر بلاتکلیف است، و نمیتواند از آنچه که در حال روی دادن است آگاه شود، و همین عامل باعث بلاتکلیفی درونی زنان میشود.
یکی دیگر از زمینه های حسادت نسبت به آلت مردی ، مجوز دادن به مردان برای استمنا، تسلط بر آلتشان در هنگام ادرار ، و سرکوب کردن تمایلات استمنا در زنان است.
مشاهدات نشان میدهد زن تا هنگامی که بطور ناخوداگاه بر ادعایش مبنی بر ضرورت مرد بودن خود پافشاری کند ، نمیتواند بطور کامل از وسواس استمنا رهایی یابد . یعنی تا زمانی که دختران به دلیل شکل متفاوت بدنشان ناعادلانه از موقعیتی که پسرها از آن برخوردارند، محروم مانده اند، در فائق آمدن بر وسواس استمنا دچار شکل میشوند.
البته تفاوت در شکل بدن باعث جریحه دار شدن روان دختر میگردد ، زیرا دختر در مراحل بعدی زندگی خود به دلیل آزادی جنسی بیشتر مردان ، زنانگی خود را انکار میکند.
بطور خلاصه می توان گفت : دختران تصور می کند که در مقایسه با پسران محدودیت هایی دارند و نمیتوانند برخی از امیال خود را که در دوره پیش تناسلی بسیار حیاتی اند ارضا کنند. تا زمانی که درک درستی از این محرومیت دختر نداشته باشیم، نمیتوانیم حسادت به آلت مردی را که پدیده ای انکار ناپذیر است، درک کنیم.
دختران و زنانی که میل به مرد بودن در انها کاملا مشهود است ، در آغاز زندگی ، مرحله تثبیت پدری بی اندازه شدید را از سر گذرانده اند .
دختر در این مرحله از دو طریق میتواند بر عقده حسادت نسبت به آلت مردی فائق آید :
1- او میتواند میل زنانه به مرد (یا پدر) را جایگزین میل به داشتن آلت مردی کند
2-تمایل به داشتن فرزند از پدر راه دیگری برای غلبه بر این حسادت است
خانمی به شکل خاصی استمنا میکرد . اومیکوشید مانند پدرش ادرار کند . در اختلال وسواسی او، تمایل دوران کودکی اش را بدینگونه ابراز میکرد : ای کاش من هم آلت مردی داشتم تا هربار هنگام ادرار کردن آن را نشان میدادم. او شدیدا دچار اضطراب میشد چون تصور میکرد ممکن است دیگران او را در حین استمنا ببینند. او که اختلال روانی اش ریشه در عقده اختگی اش داشت، در ذهن خود مدام مورد تجاوز قرار میگرفت و این خیالات موید عقده اختگی در او بود.
مردانی که در ذهن او مرتکب تجاوز میشدند جملگی بازتاب های گوناگونی از تصویر پدرش بودند . این تصورات را باید تکرار وسواس گونه تصوری اولیه دانست ، تصوری که طی آن بیمار رابطه کامل جنسی با پدرش را تجربه کرده بود ، جالب اینجاست که این بیمار در موارد دیگر ، ذهنی کاملا روشن داشت ، و در آغازِ درمان، خیالاتش را کاملا واقعی میپنداشت.
مشاهدات متعدد موید این واقعیت است که کودک در این مرحله به دلیل همذات پنداریِ خصمانه یا عاشقانه با مادرش، فرض میکند که پدرش او را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده است و در ضمن ، این تصور و خیال برای بیمار کاملا واقعی جلوه می کند ، این تصور در مراحل بعدی زندگی بیمار همانقدر واقعی جلوه می کند که در دوران کودکی او، یعنی هنگامی که تمام زنان بدون استثنا جزو دارایی های پدر محسوب می شدند.
کودکانی که آسیب میبینند احساس میکنند پدرانشان زمانی عاشقشان بوده اند ، و بعد به آنها خیانت کرده اند ، یا رهایشان کرده اند ، به همین دلیل، یکی از بیمارانم، هربار به هر مردی علاقمند میشد ، به شکل نوعی اضطراب جلوه گر می شد ، اضطرابی که میگفت مبادا علاقه این مرد هم همانند علاقه پدرش دروغین باشد ، لذا باید مرتب به خودش نهیب میزد که رابطه اش صرفا زائیده خیالاتش نیست و واقعیت دارد.
بیمار دیگری وقتی صاحب خواهر میشود با روشن شدن لایه های بیشتری از زندگی بیمار ، ثابت شد در پس حسادت او به خواهرش حسادتی بسیار خشمگینانه تر نسبت به مادرش نهفته است و دلیل این حسادت ها هم تعدد آبستنی های مادرش بوده است .
او خود یکبار با خشم گفت : مادرم همیشه حامله بوده است. در احساسات او عواملی وجود داشت که به شدت واپس زده شده بودند ، مثل حسادت جنسی او به مادرش که ریشه در مشاهده آمیزش جنسی والدینش داشت . او ابتدا عاشق پدر شد ولی او را بی وفا یافت و از او مایوس شد. لذا نه تنها از ادعایش درباره او دست برداشت بلکه میل به بچه دار شدن را نیز فراموش کرد.
بیمار دیگری بود که تمایلی به بچه دار شدن نداشت وحشت از حاملگی داشت. حادثه تولد برادر در دو سالگی باعث بروز این نشانه شده بود.
دختر به آلت مردی برادر خود حسادت میکرد و به دلیل از بین رفتن موقعیت تک فرزندش از او خشمگین بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفته ؛ این حسادت حس انتقام جویی از مردان و انکار وظایف زنانه بویژه بارداری و تمایل شدید به همجنس گرایی را به همراه داشته است. با پیش رفتن در لایه های عمیقتر شخصیت او متوجه شدیم ، منشا حسادت به آلت مردی در بیمار در واقع برادرش بوده که مادرش بجای او از پدر او را به دنیا اورده است و در واقع برادر که آماج حسادت بیمار بوده ، جای خود را به آلت مردی داده است. بعلاوه مشخص شد که خشم شدید بیمار نسبت به برادرش در حقیقت ریشه در حس او نسبت به پدرش دارد که به گمان بیمار وی را فریب داده است. ریشه دیگر خشم بیمار ، مادرش بود که بجای بیمار از پدر باردار شده است.
فقط هنگامی که این فرایند جایگزینی متوقف شد، بیمار از حسادت خود به آلت مردی و تمایل به مرد بودن خلاص گردید و توانست زنی واقعی باشد و حتی تمایل به بچه دار شدن داشته باشد.
خلاصه :
1- حسادت به فرزند جای خود را به حسادت به برادر و آلت تناسلی او داد.
2- در مرحله بعدی مکانیسم کشف شده فروید حاکم شد:
یعنی پدر به عنوان معشوق کنار رفت و این رابطه عشقی بیمار به شکلی بازگشتی جای خود را به همذات پنداری بیمار با وی داد و ادعاهای زن درباره مرد بودن این را میرساند و تمایل او به مرد بودن در واقع به معنای صرفا ایفای نقش پدر است…لذا همین بیمار پس از مرگ پدر حرفه او را برگزید و در رابطه با مادر دقیقا به مانند پدرش برخورد می کرد .
این نوع گسترش عقده ادیپ شاخص افرادی است که به شدت درگیر عقده اختگی هستند . آنچه واقعا اتفاق می افتد این است که مرحله همذات پنداری با مادر تا حد زیادی جای خود را به مرحله همذات پنداری با پدر میدهد و همزمان به مرحله پیش تناسلی سوق میابد.
وقتی عقده اختگی غالب شد ، بدون استثنا تمایلی کمابیش شدید به همجنس خواهی نیز وجود خواهد داشت. ایفای نقش پدر همیشه تا حدودی در حکم گرایش به مادر نیز هست .
حسادت شدید به آلت مردی راه را برای همذات پنداری بیمار با پدر هموار میکند. با بررسی مواردی در سوابق بیماریها ثابت شد که به رغم حسادت به آلت مردی ، عشقی شدید و کاملا زنانه نسبت به پدر پا میگیرد و پس از ناکام ماندن این عشق ، زن به نقش زنانه خود پشت می کند .
رها کردن نقش زن و همذات پنداری متعاقب با پدر باعث میگردد که این حسادت مجددا زنده شود و به اوج خود برسد.
یک بخش مهم از زنانگی واپس زده شده با تصورات اختگی رابطه تنگاتنگ دارد یا از نظر تعاقب زمانی ،جریحه دار شدن حس زنانگی است که باعث ایجاد عقده اختگی میشود. احتمالا مهمترین دلیل نگرش انتقام جویانه زنان نسبت به مردان ، که در زنان مبتلا به عقده اختگی صفتی شاخص است ، در همین جا نهفته است.
این حس انتقام جویی از مردان متوجه مردی میشود که عمل ازاله بکارت را انجام میدهد. طبیعی است که این شخص همان پدر است زیرا بیمار در تخیلات خود اولین بار با پدرش رابطه جنسی برقرار میکند . بنابراین در زندگی واقعی فرد، اولین معشوقه جایگزین پدر محسوب میشود . لذا وقتی عمل ازاله بکارت انجام میگیرد ، تمام عواطف مربوط به آن کنش خیالی مجدداً جان میگیرند ، یعنی احساسات شدید علاقه به زنای با محارم آمیخته با نفرت از آن و نهایتا حس انتقام جویی به دلیل عشق نافرجام و نیز عقده اختگی تحریک میشوند.
در حالیکه حسادت به آلت مردی در زنان وجود دارد ولی در همین حین وابستگی عاطفی و عمیق زنانه نسبت به پدر نیز وجود دارد و وقتی این رابطه به دلیل عقده ادیپ نافرجام میماند ، درست مانند انچه که در روان رنجوری مردان شاهدش هستیم ، این حسادت به انزجار زن از نقش جنسی خود و یا زنانگی خود منجر میشود.
تمایل مرد به زن بودن به دلیل اینکه در مرد تصور زن بودن هراس از مجازات که عمدتا به بخش تناسلی او معطوف است را در پی دارد سرکوب میشود. در مقابل زن به دلیل تمایلات دیرینه دوران کودکی همذات پنداری با پدر را تائید میکند و این همذات پنداری نه تنها احساس گناهی برای او ندارد بلکه تبرئه شخص را نیز در پی خواهد داشت.
چه در زنان و چه در مردان ، همذات پنداری با جنس مخالف پدر و مادر نقطه آغازین همجنس خواهی و عقده اختگی است.
فرار از زنانگی
در نظامِ تناسلیِ پسران و دختران در دوران کودکی تنها یک اندام تناسلی اهمیت دارد، آن نیز اندام تناسلی جنس مذکر است. بر این اساس چوچوله یا کلیتوریس ( Clitoris ) نیز نوعی آلت مردی (قضیب) به حساب می آید. دخترها برای کلیتوریس همان ارزشی را قائلند که پسرها برای آلت مردی (یا رجولیت).
هلن دویچ (1884 – 1982 معتقد است : فقط حسادت به آلت مردی یا رجولیت و فائق آمدن بر این حسادت است که باعث ایجاد تمایل به بچه داری و در نهایت برقراری رابطه عاطفی با پدر میشود.
گئورک زیمل (1858 –1918 معتقد بود: تمدن ما به کلی تمدنی مردانه است. دولت ، قوانین ، اخلاق ، مذهب و جملگی علوم جملگی مخلوق مردانند. ما به تمدنی که صرفاً انسانی بوده و مسئله جنسیت در آن راه نیابد باور نداریم .
در نظریه تناسلی فرنزی (1873 –1933 گفته می شود : انگیزه اصلی و معنی غایی مقاربت جنسی نزد هر دو جنس میل بازگشت به رحم مادر است. مرد طی رقابتی این امتیاز را یافت که یکبار دیگر به واسطه آلت مردیش به واقع در رحم رسوخ کند . زن که پیش تر در جایگاه فرودست قرار داشت ، به اجبار نظام تناسلی ، خود را با این شرایط ارگانیک تطابق داد و حربه هایی برای جبران مافات یافت. او مجبور شد با جایگزین هایی در قالب خیالبافی و مهمتر از همه با جای دادن کودک در رحم خود ، که در بوجود اوردنش سهیم بود ، خویشتن را راضی کند. شاید بتوان گفت که او فقط در حین زایمان از قابلیتهایی برخوردار میشود که مرد از آن ها محروم است.
نقش مادری چه میشود ؟ شادی سعادت بار پروراندن موجودی جدید در بطن مادر؟ انتظار لذتبخش تولد این کودک ؟ لذتی که اول بار با سربراوردن کودک از رحم مادر و در آغوش گرفتنش به مادر دست میدهد؟ شعف حاصل از شیر دادن به کودک و سرپرستی و مراقبت از او چه میشود؟ مسلما از دیدگاه اجتماعی مادر بودن ممکن است باعث محدودیت شود و بی شک در زمان حال چنین است ، اما هنگامی که انسان بیش از این به طبیعت نزدیک بود اوضاع اینگونه نبود. از دیدگاه زیست شناختی ، زن به لحاظ حس مادری یا قابلیت مادر شدن تفوق فیزیولوژیکی بی چون و چرایی بر مرد دارد.
قابلیت زن در مقاربت جنسی نه کمتر از مرد ،که صرفا متفاوت با آن است. نقش مرد در تولید مثل از نقش زن ناچیزتر است. نیاز مردان به تحقیر زنان بیش از نیاز زنان به تحقیر مردان است. در بهترین حالت حسادت زن به آلت مردی جای خود را به میل داشتن شوهر و فرزند میدهد و با همین جایگزینی ،بخش چشمگیری از انگیزه حسادت یاد شده صرف تصعید میگردد.
فروید می گوید : میل به داشتن بچه زائیده حسادت به آلت مردی و ناامیدی بخاطر نداشتن آلت مردی است و وابستگی عاطفی به پدر تنها ریشه در میل به بچه و آلت مردی یا رجولیت دارد. برتری های پسر در برابر دختر شامل تحریک جنسی پیش آبراهی ، میل به نظربازی جنسی و استمناست.
تفاوت عقده ادیپ در مردان و زنان :
پسرها مادر را مقام هدفی جنسی به دلیل ترس از اختگی رها میکنند ، اما نه تنها در مراحل بعدی رشد بر نقش جنس مذکر صحه میگذارند ، بلکه عملا در عکس العمل نسبت به هراس از اختگی بر ان تاکید بیش از اندازه نیز میکنند. این امر در دوره نهفتگی و قبل از بلوغ و بطور کلی در مراحل زندگی بعدی پسرها محسوس است. در مقابل دخترها نه تنها پدر را به عنوان هدف جنسی رها میکنند ، بلکه همزمان از نقش زنانه خود نیز پا پس میکشند.
آیا دختر در مرحله آغازین رشد تناسلی خود احساسات واژنی ارگانیک دارد یا خیر؟ فروید باور داشت که دختر بچه ها از وجود واژن خود اگاه نیستند و اولین احساسات تناسلی آن ها به کلیتوریس محدود میشود و بعد ها واژن را در بر میگیرد . دکتر هورنای بر اساس مشاهدات بالینی خود و دیگر پزشکان بالینی ،چنین استدلال میکند که احساسات خود جوش واژنی در دختر بچه ها وجود دارد و استمنای واژنی در میان انها متداول است. استمنای کلیتوریسی در مراحل بعد شایع میشود. دختر به دلیل اضطراب هایی که در وجودش شکل میگیرد ، واژنش را که پیش تر کشف کرده بود انکار میکند.
فروید در مقاله اش با عنوان عواقب فیزیولوژیکی تفاوت کالبدی زن و مرد میگوید : زنان به راستی آنی نیستند که هستند ، بلکه فقط مردانی هستند بدون آلت مردی . انها واقعیت اخته شدن را نمیپذیرند و امیدوارند روزی به رغم تمام واقعیت های موجود صاحب آلت مردی یا رجولیت شوند. ولی نباید اجازه دهیم که انکار حقایق از جانب طرفداران حقوق زن که خواستار برابری و جایگاه و ارزش زن هستند ما را از نتیجه گیری صحیحمان دور کند…
دیدگاه خود را ثبت کنید