رمان سنگدل اثر "مریسا مایر ترجمه رباب پور عسگر
یکی از پرفروش ترین کتاب های عاشقانه ی فانتزی است که توجه مخاطبین زیادی را در سراسر جهان به خوب جلب ساخته است.
مدت ها قبل از این که کاترین نماد وحشت در سرزمین عجایب باشد، او تنها یک دختر ساده بود که می خواست عاشق شدن را تجربه کند.
کاترین ممکن است که یکی از محبوب ترین دختران سرزمین عجایب و علی الخصوص، مورد علاقه ی پادشاه مجرد دل ها باشد، اما علاقه ی او در زمینه ی دیگری است. او یک شیرینی پز با استعداد است که تمام چیزی که می خواهد، این است که به همراه بهترین دوستش یک شیرینی پزی باز کند. اما طبق عقیده ی مادرش، حتی فکر کردن به چنین هدفی، برای دختر جوانی که ممکن است ملکه ی بعدی سرزمین باشد، قابل قبول نیست.
اما همه چیز بعد از ملاقات کاترین با جست، در شرف تغییر است. جست دلقک مرموز دربار است که از قضا خیلی هم خوش تیپ و خوش قیافه است. برای اولین بار در طول زندگی اش، کاترین احساس می کند که علاقه ای حقیقی در قلبش به وجود آمده است. او خطرات آزردن پادشاه دل ها و خشمگین ساختن خانواده اش را به جان خریده و بعد از خواستگاری مخفیانه ی جست، وارد یک رابطه ی عاشقانه با او می شود. کاترین مصمم است که خودش زمام سرنوشتش را به دست بگیرد و عاشق کسی باشد که از ته دل دوستش دارد. اما در این مسیر پرخطر و آکنده از جادو و جنون و هیولاها، دست تقدیر چیز دیگری را برای او رقم زده است.
بعد از رمان موفقیت آمیز "آلیس در سرزمین عجایب"، حالا "ماریسا مییر" به عقب برگشته تا پیشینه ای از شخصیت های جذاب آن رمان را در داستانی جدید با نام "سنگدل" در اختیار مخاطبان قرار دهد.
قسمتی از پرفروش ترین رمان عاشقانه سنگدل
تو در قلب منی، جست. نمیدانم لیاقتش را داری یا نه. حتی نمیتوانم بفهمم تو یک قهرمانی یا یک شرور، اما هیچ یک اهمیتی ندارد. در هر صورت قلب من از آن توست…..
مثل گچ سفید شد. لحظه ای تردید کرد. بعد سرش را تکان داد و داد زد: «بانو پینکرتون حتی ارزشش رو نداری بیام نجاتت بدم روی پاشنه هایش چرخید و همراه جمعیت با قدمهای محکم به طرف در خروجی روانه شد
جک برگرد اینجا بی وجدان
ولی جک رفت و وسط آن شلوغی گم شد.
کاترین دندانهایش را محکم به هم فشار داد به پشت غلتید و سعی کرد به قوزک پایش فشار نیاورد. درد شدیدی که اول حس کرده بود، دیگر کمتر شده بود؛ ولی هیچ خونی از پایش نیامده بود
از گوشه چشمش جرقه هایی را میدید سرش را بلند کرد و نگاه کرد. جست عصایش را مثل قلابی دور گردن اژدها چرخانده و ریون با چنگالهایش زخمهای جانانه ای روی بالهای جانور انداخته بود
کاترین لباسش را با دستش گرفت یاد قصه هایی افتاد که در بچگی شنیده :بود قصه های پریانی که در آن جانور وحشیای کشته میشد و سر هیولایی اش به نشانه ی پیروزی از تنش جدا میشد
با خودش آهسته گفت: «سرش رو ببرین وحشت زده سالن را نگاه کرد. آن حتماً سلاحی بود؛ یک چیزی تیزتر از عصای چوبی و جلاخورده ی جست دوروبر باید سرش رو قطع کنیم
آن قدر یواش حرف زده بود که صدای خودش را هم در آن شلوغی نمی شنید. درست در این لحظه ریون روی نرده ی پله ها فرود آمد و سرش را کج کرد و با چشمهای مرموزش به کاترین زل زد
جست نالید. به خاطر زوری که برای مهارکردن جبرواک زده بود، قیافه اش در هم رفت جانور وحشی یک دفعه خودش را رو به بالا پرت کرد مشت جست شل شد و لیز خورد و به دم شلاق مانند هیولا خورد جست به هوا پرت شد و روی پاهایش فرود آمد و تلوتلو خورد
جبرواک بالهای پهنش را به حرکت درآورد. تمام شمعهای سالن انتظار سوسو زد و خاموش شد. ولی یکی از بالهای هیولا درست تکان نمیخورد زخمی شده بود
ریون نگاهش را از کاترین برداشت و به هوا بلند شد. بعد چشم………م…
دیدگاه خود را ثبت کنید