هفت روز با یک روح نوشته ی پیام بخشعلی می باشد.هفت روز با یک روح داستانی کوتاه اما عاشقانه است.حتما این رمان عاشقانه رو مطالعه کنید…
اولین روز (شنبه)
بعضی وقتا خیلی سخت میشه شروع یک ماجرا رو پیدا کرد.
مثلا عاشق شدن! خیلی کم پیش میاد که از کسی بپرسی :کی عاشق شدی؟ و اون بی معطلی با ردیف کردن یک سری عدد قراردادی بھتون بفھمونه که فلان روز و فلان ساعت عاشق شده.
اما من میدونم شروع قصه ی من روز سه شنبه ،١٩ دی ماه سال ١٣٩١ بود،اما از اونجایی که مبنای ھیچ چیز در این دنیا حقیقت و عدالت نیست دوست دارم به دروغ ھم که شده قصه ی خودمو از شنبه ی ھمون ھفته شروع کنم، اون روز ھم مثل روز ھای قبل چیزی جز یک مشت کتاب ھای درسی نفروخته بودم . به قول پدرم: دیگه این روز ھا ھیچ کسی حوصله ی کتاب خوندن نداره، مردم این شھر به نون شبشونم محتاجن و اون وقت تو رفتی سراغ کتاب نوشتن و کتاب فروختن...
دومین روز (یک شنبه)
ادامه ی بحث با این خیال یک دنده فایده ای جز انگشت نما کردنم میان مردم نداشت پس تنھا سکوت کردم و در اولین خیابان یک تاکسی دربست به مقصد مطب روانشناس قدیمیم که خودش ھم چندان سالم تر از من نبود،گرفتم.
اما خوب بر خلاف آنچه در فیلم ھا دیده بودم این روح محترم ما ھم طی العرض نمیدانست و مثل یک مسافر عادی در صندلی عقب تاکسی با ما ھمسفر شد. جالب اینجا بود ،روحی که در قفسه ی کتاب من فرو میرفت در میان صندلی عقب تاکسی فرو نمیرفت و از کف ماشین نقش بر زمین نمیشد!و این ھم لابد از شانس بد من بود که باید می ماند و تا مقصد روی اعصاب من رژه میرفت.
و چرندیات این روح محترم یک طرف ،قصه ھای تکراری دیسک و صفحه کلاج راننده تاکسی ھم ھمان طرف ،فریاد ھای دیوانه وار رادیو ھم یک طرف دیگر. و سعی میکردم با لیخندی احمقانه رضایت راننده را جلب کنم
دیدگاه خود را ثبت کنید