رمان پولتو به رخم نکش داستان دختری را بیان می کند که هر چه تلاش می کند مشکلات زندگی اش را برطرف کند نمی شد. در مسیر زندگی کار هایی را انجام می دهد که اصلا دوست ندارد.
دستمو محکم روی بازوش فشار دادمو اشکامو با عصبانیت پس زدم وقتی دیدم چه طوری داره نفس نفس میزنه و خون ازش میره وحشت کرده بودم به خاطرهمین با دست آزادم محکم چندتا کوبیدم به صورتش _نباید بخوابی لعنتی...
چشماتو وا کن میدونستم جایه سیلی هام روی گونش میمونه وقتی حالش خوب شد انتقام این سیلی هارو ازم میگرفت اما چی کار کنم تنها راه چاره ای بود که داشتم از شدت درد ناله دیگه ای کرد که باعث شد هر لحظه بیشتر از قبل از ترس بدنم بلرزه بیتا محکم چنگ زد به بازوم به سختی دستمو دورش انداختمو با هر عذابی که بود از روی زمین بلندش کردم.
عینه خرس بود نگاه چه قدر سنگینه آخه مگه داریم آدم به این لاغری اینقدر سنگین باشه _دووم بیار بیتا...سعی کن راه بیایی بیتا از درد صورتش توهم رفت دستشو محکم روی بازوی خونیش فشار داد درحالیکه هواشو داشتم و نصفه وزنش روی من بیچاره بود.
شروع به قدم برداشتن کردیم اما هر قدمی که برمیداشتیم احساس میکردم همزمان با بیتا دارم خمتر میشم پوفی کشیدمو به سمت یخچال رفتم وقتی بازش کردم با دیدن همه چی که توی یخچال بود بغض کردم منظورم از همه چی همون هیچی بود دست لرزونمو به سمت یه دندونه تخم مرغی که توی یخچال بود بردم این سهم من بود سامان تخم مرغ زیاد میخورد به خاطر همین تخم مرغو جیره بندی کرده بودیم .
طبقه بالا مال من بود طبقه پایین ماله سامان دره یخچالو که بستم به سمت سامان برگشتم که دیدم کنارم وایساده تو چشمای اونم غم خاصی مشهود بود اما سعی میکرد پنهونش کنم با استرس خاصی که داشتم روبه روش وایساده بودم ببینم قبول میکنه یا نه پسره به سرتا پام نگاهی کرد .
زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم دلم میخواست برم .اون چشاشو از کاسه در بیارم بگم مگه قراره منو پسند کنی که اینطوری داری دید میزنی.
دیدگاه خود را ثبت کنید