من:اخ آقا پسر من هی به ایشون میگم ولم کن چیکار به من داری حالا به من رحم نمیکنی به بچم رحم کن طفلی)حالا بگم چند ماهشه( تازه چند ماهس پسره:رضا این زنه حاملس مگه تو کور بودی حالا باهاش چیکار کنیم رضا:آقا بردیا این اصلا ازدواج نک.. یهو با جیغ پریدم وسط حرفش من:وااای خدا مرگم بده کی میگه من ازدواج نکردم مریم مقدس نیستم بدون جنس
مذکر بتونم باردارشم که رضا با اون پسره اول متعجب شدن بعد خندشون گرفت .اول جلوخودشونو گرفتن بعد خندشون رفت بالا که یهو یه صدای بلند اومد سامیار:ببین دختره احمق هم خودت خوب میدونی هم من که تو حامله نیستی حالا بزار از یه چیز دیگه مطلعت کنم اون دخترارو دیدی هر کدومتون به یه دردم میخورین با این احمق بازیایی که کردی هم فکر خوبی برات دارم بعد یهو پرتم کرد که ارنجم محکم خورد به زمینو ضعف کردم پسره وحشی رضا اومد سمتمو بلندم کرد رضا :اگه از اول تایید میکردی الان وضعت این نبود با انزجار بهش نگاه کردمو گفتم
من:کدوم بیشعوری دختر بودنشو تأیید میکنه که انگالیی مثل شما به هر روشی خونشو بمکین ها ؟؟ همزمان با دهنتو ببندی که گفت فرستادم تو یه اتاق و درو قفل کرد
یه دختر دیگه هم بود نه مثل اینکه امروز هرکیو میبینم جذابه موهای مشکی دختره از شالش بیرون زده بود چشماش دقیقا همرنگ موهاش بود. رفتم جلو آروم کنارش نشستم .نمیدونم چم
شده تو شرایط عادی الان باید از ترسی به خودم شاشیده بودم اما.. برگشتم سمتشو گفتم:سلام جواب سلاممو داد ولی جوری بود که از صدتا خفه شو بدتر بود
رفتم اونورتر رفتم تو فکر مامانم اینا نمیدونم تاثیرات اون داروئه بود یا من خیلی خوابالو ام اما چشمام گرم شدو خوابیدم
دیدگاه خود را ثبت کنید