خلاصه کتاب فراموشی :
بعدها که او وارد اردوگاه بهزستی میشود تا در آن زندان با دخترانی رها شده روبرو شود، آن جا هم رنگی از خوشی نمیبیند و هر چه هست رنج و درد و نابودی است.
در میان این همه عذاب که انسانهای پست برای او بوجود میآورند، انسانهایی با دل های پاک و ظواهری شاید آلوده هستند که او را به آغوش محبت خود میکشند که در خاطرات تلخ فاطمه نورهای کوچک هم میتابد. اگر آنها نبودند شاید او از هیچ به هیچ میرسید.
در بازی زندگی هر عملی ناچار، دچار عکس العملی است. خوبی را با خوبی جواب خواهند داد و بدی هم به بدی.
دید کوتاه آدمها آنها را به این شک میاندازد که به نحوی میتوانند زیر بار گناهانشان فرار کنند ولی در اصل آنها تا آخر عمر نیکیها و بدیهایشان را با خود حمل میکنند.
چه کسی بهتر از خود شخص میتواند خودش را به سزای اعمال خودش برساند؟ این ذات بشر و چرخش این دایره است که نامش را زندگی گذاردهاند.
دیدگاه خود را ثبت کنید