PDF رمــان : #شاه_نشین_عمارت_دلگشا
خلاصه رمان: دلنشین، تک دختر حاج احمد دریانوردیان، که لای پر قو بزرگ شده بود شب عروسی با مسیح تک پسر (حاج آقا رادپور) که با هزار نقشه دل از او ربوده و دلنشین را راضی به ازدواج کرده بود، حالا درست در همین شب سقف آمال و آرزوهایش برسرش خراب شد او نمیدانست که چرا و به چه دلیل اینگونه مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته درمانده و مستاصل چشم به فردا دوخته …
قسمتی از متن رمان شاه نشین عمارت دلگشا
اما همین دیدارهای گاه و بیگاه هر از گاهی ، همین چند ثانیه دیدنش ، همین فکر کردن دائمی به او ، برای رویا ساختن و تصورات قشنگ من از او بس بود و این رویاها ، مرا شیفته و واله ی او کرده بود. من بی تجربه بودم ! سن و سالی نداشتم ! تجربه های آنچنانی نداشتم! تم
دیدگاه خود را ثبت کنید