راهی به دل ابریشم
نویسنده: #مریم_ثروت
تعداد صفحات: ۱۱۸۱
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
راجب ابریشم فخاری، دختری اصیل زاده، یاغی و سرکشِی هست که پدرش و به تازگی از دست داده و مادرش قصد ازدواج مجدد داره.
هرمِس پسر زال جذاب ولی خیلی وحشیِ که بلا به جون ابریشم شده و میخواد هرجوری که شده…
قسمتی از رمان راهی به دل ابریشم
با همان لباس مشکی و عکسی که مـیان انگشتانم فشرده مـیشـد، از پله های پشت بام بالا رفتم. صدای کوبش آهنگ طبقه پایین سرسام آور بود. به محض بازکردن درب پشت بام، باد خنکی وزیـد و بوی گل های شب بوی حیاط بزرگ عمارت فخاری را برایم به ارمغان آورد. با چشمانی پر از اشک به فضای مقابلم خیره شـدم و عکس پدرم را در دست فشردم.
با افکـاری متـوهم گونه قدم جلو گذاشتم. فکرم مـیپریـد و هربار خاطره ای در ذهنم پررنگ مـیشـد. یاد لبخندهایی که تا چند ماه پیش برای لحضه ای از روی لب پدرم محو نمـیشـد. پدری که عاشقانه او را مـیپرستیـدم و مادری شیرین... اما حال ورق ها برگشتـه بود. پدرم در یک تصادف فوت کرد و امشب شب نامزدی مادرم با مرد جدیـدی بود. آن هم نه مردی، بلکه مردی که سالیان سال رقـیب جدی پدرم به هر حساب مـیآمد.
دیگر به لب پشت بام رسیـده بودم. بدون یک لحظه فکر نرده را گرفتم و از روی آن رد شـدم. حال هیچ حائلی بین من و افکـار پریشانم نبود. آخر مـگر چند وقت از مرگ پدر مهربانم مـیگذشت که پریچهر حاضر به ازدواج با رقـیب پدرم شـده بود؟ افکـاری عجیب ذهنم را پر کرده بود. دلم مـی خـواست بمـیرم و پیش پدرم بروم. اصلاً همان بهتر مادر بی وفایم را با فاسقش تنها رها کنم. بگذار با یار جدیـدش در کثافت شان غرق شوند. نردهها را گرفتم و سینه ام را جلو بردم حال از آن زاویه زمـین زیر پایم بود. تنها کـافی بود. دست هایم را باز کنم و تمام!
سحر شکری
خیلی قشنگه
دکتر سین
👌🌸