رمان: فرشته من
نویسنده: #فرشته_تات_شهدوست
ژانر: #عاشقانه #پلیسی
تعداد صفحات رمان: ۴۲۹
خلاصه:
در حالیکه فرشته ۲۰ سال بیشتر ندارد، خانوادهاش میخواهند او را به اجبار و به خاطر پول و به اصرار نامادریش به یک پیرمرد بدهند. شب عروسی قبل از عقد به کمک دوستش از خانه فرار میکند و به این طریق، مسیر زندگیش تغییر میکند.
قسمتی از رمان #فرشته_من:
وقتی رسید جلوی در از دیدنش تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم... اخه دوستای بابام همیشه سنشون به 50 سال می رسید ولی این یه مرد تقریبا 40 ساله و بسیار خوش پوش و اتو کشیده بود...
با بابام دست داد و روبوسی کرد که بابام هم حسابی تحویلش گرفت.
بابا با خوشحالی گفت:سلام پارسا جان...خوش اومدی.
اون مرد که فهمیده بودم اسمش پارساست با خوشرویی ولی پرغرور رو به بابا گفت: ممنونم تهرانی جان...
شراره هم بی رو دروایسی باهاش دست داد و خوش امد گفت اون شب شراره یه کت و دامن ابی تیره پوشیده بود
که ساق پاهای خوش تراششو به خوبی به نمایش گذاشته بود..
پارسا که فهمیده بودم فامیلیش اینه همین که بهم رسید نگاه خاصی بهم انداخت که چیزی ازش نفهمیدم.
دستشو اورد جلو تا باهام دست بده..ولی من فقط سلام کردم و دستمو جلو نبردم که اونم حسابی دماغش سوخت و دستشو جمع کرد...
رو به بابا گفت: دختر خانمته؟
بابا هم لبخند زد و گفت: درسته...فرشته عزیزه باباست...
تقریبا داشتم از تعجب پس می افتادم من عزیزه بابام بودم و خودم ازش بی خبر بودم؟
دیدگاه خود را ثبت کنید