رمان: چیزهایی هم هست
نویسنده: #مهسا_نجف_زاده
ژانر: #عاشقانه #معمایی #اجباری
تعداد صفحات رمان: ۴۶۴
خلاصه:
زندگی یلدا با حضور برادر ناتنی پدربزرگش، دچار تغییرات اساسی میشود. دختر آرامی که تا ۱۴سالگی با ترس و وحشتی عجیب از پدربزرگش زندگی میکردهاست، این ترس با حضور محمد زند بهخاطر شباهت ظاهری که با پدربزرگش دارد دوباره زنده میشود. هیوا خواهرش، به ایلیا نوهی محمد زند علاقهمند است و قرار است به ازدواج منجر شود ولی یک سوال و اعلام نظر قاطع محمد زند، باعث تغییری بزرگ در آینده و سرنوشت یلدا میشود…
بخشی از رمان چیزهایی هم هست:
چند قدم به عقب برداشتم و داد زدم…
نمی خوام، هیچی نمی خوام.
چرا دست از سرم بر نمی دارید؟
چرا ولم نمی کنید؟ به خدا خسته شدم.
التماس می کنم ولم کنید…
گریه نمی کردم. این مدت آن قدر اشک ریخته بودم که دیگر نه توانی برای گریه کردن داشتم و نه اشکی برای ریختن.
پله ها را دو تا یکی بالا رفتم.
وارد اتاق شدم و در را قفل کردم. ساک دستی کوچکی را از داخل کمد بیرون کشیدم و روی تخت انداختم.
کسی سعی داشت در را باز کند. چند ضربه به در زد. داد زدم…
می خوام تنها باشم…
از داخل کمد، دو تا شلوار و سه تا پیراهن در آوردم و روی تخت پرت کردم.
_باز کن. فقط می خوام حرف بزنیم، یه چیزهایی هست که نمی دونی…
ایلیا بود. می توانستم حرص و خشمی که سعی در پنهان کردنش دارد را در صدایش بشنوم.
عاشقش بودم. دوستش داشتم. دلم از شنیدن صدایش ضعف می رفت اما حتی تحمل یک…
دیدگاه خود را ثبت کنید