.نويسنده / مترجم : لئو تولستوی/مهرداد ارغوانی
زبان کتاب : فارسی
حجم کتاب : 550 کیلوبایت
نوع فايل : pdf
تعداد صفحه : 93
کتاب شیطان نوشتهی لئو تولستوی با ترجمهی مهرداد ارغوانی است، داستانی از نویسندهی معروف روسیه. تولستوی را پیامبر نویسندگان روس دانسته و سبک نوشتاری او تاثیر زیادی بر بسیاری گذاشته است. او در کتاب شیطان، داستان را از زبان سوم شخص بیان میکند.
کتاب شیطان دربارهی زندگی دو جوان به نامهای یوگنی و ایرتنیف و برادرش آندی است که بعد از مرگ پدرشان صاحب میراث زیادی میشوند. البته این ارث شامل بدهیهایی نیز هست. یکی از برادران ارث را پذیرفته و به مدیریت آن میپردازد و دیگری با مادرش زندگی کرده و تمام مدت به دخترانی که زمانی با آنها رفت و آمد داشته فکر میکند، وقتی از افراد روستا سوال میپرسد، آنها زنی را به او معرفی میکنند که شوهرش در شهر است. کتابی با داستانی عجیب که یکی از شگفتانگیزترین کتابهایی است که لئو تولستوی نوشته است، او آنقدر بیپرده فکر کرده است که داستانش را در یک صندلی پنهان کرده بود تا همسرش آن را پیدا نکند و هرگز اجازهی چاپ آن را ندهد. تولستوی در این اثر، داستان را بهصورتی ساده و خطی پیش برده و تا حدی از پند و اندرز بهره میگیرد.
یکی از نکات جالب دربارهی کتاب شیطان این است که ۲۰ سال پس از انتشار این کتاب لئو تولستوی پایان داستان را عوض کرده و دوباره آن را منتشر میکند.
رمانهای جنگ و صلح و آنا کارنینا جایگاه تولستوی را در بالاترین ردهی ادبیات داستانی جهان تثبیت کردهاند. لئو نیکلایوویچ تولستوی بهاندازهای در کشورش مشهور و محبوب است که سکهی طلای یادبودی بهاحترام او ضرب شده است.
عشق، هوسها، خویشتنداریها، نبرد درونی شخصیتهای اصلی داستان با خیانت، اصول اخلاقی و عذاب وجدان به خوبی در این اثر پرداخته شده است. کتاب شیطان دارای نکات اجتماعی و اخلاقی قوی و روشنی است و در واقع گزیدهای از دیدگاههای انتقادی لئو تولستوی به جامعه میباشد.
این کتاب برای دوستداران رمانهای طولانی انتخاب بسیار هوشمندانه و خوبی است.
لئو تولستوی متولد سال ۱۸۸۲ در روسیه در جنوب مسکو است که در خانوادهای اشرافی متولد شده است، او رماننویس و فعال سیاسی بوده که کتابهای هیچ نویسندهای به اندازهی او در فهرست کتابهایی که باید قبل از مرگ خواند، نیست. این نویسنده در تمام جهان مشهور است و تمامی آثار او جزو شاهکارهای ادبی است و مترجمان زیادی در تمام دنیا به ترجمهی کتابهای او پرداختهاند. تولستوی اولین کتابش را در سال ۱۸۵۱ به نام کودکی منتشر کرده و بعد از آن کتابهای نوجوانی و جوانی را نوشت که ادامهی کتاب اولش بودند. مجموعهای سهگانه از زندگی خودش که در این کتاب خود را اینگونه معرفی میکند: «من با تمام وجود آرزو داشتم خوب باشم؛ ولی جوان بودم. هوا و هوسهایی داشتم و در جستوجوی نیکی تنها بودم. کاملا تنها بودم.»
لئو تولستوی پدر و مادرش را در کودکی از دست داد و پس از آن سرپرستی او به اقوام سپرده شد، در کودکی معلم خصوصی داشته و تمامی آموزشهای اولیه را در خانه دیده است، در ۱۴ سالگی به مدرسهی کازان رفته و در سال ۱۸۸۴ وارد دانشگاه شده است، او ابتدا در رشتهی زبانهای شرقی تحصیل میکرد و سپس تغییر رشته داد و به رشتهی حقوق رفت و در آخر بدون گرفتن مدرک دانشگاه را رها کرده و به ارتش ملحق شد. در ارتش نویسندگی را به صورت حرفهای دنبال کرده و همچنین در جبهههای جنگ حضور داشت و به خاطر همین موضوعات نابی در اختیارش قرار میگرفت و البته در همان دوران کتاب حکایتهای سواستوپل را نوشت. البته پس از مدتی ارتش را رها کرده و به اروپا رفت.
تولستوی در اروپا با نویسندگان بزرگی مثل چارلز دیکنز، ایوان تورگنیف و آدلف دیستروگ دیدار کرده و اطلاعات خود را در زمینهی آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان بالا برد، به روسیه برگشت و با الهام از ژان ژاک روسو مدارسی ابتدایی در روستا تاسیس کرده و کودکان روسی تا اوایل قرن بیست در سال اول دبستانشان الفبای تولستوی را یاد میگرفتند. او در سال ۱۸۶۲ با زنی به نام سوفیا ازدواج کرده و حاصل این ازدواج سیزده فرزند بود، ازدواجی سرشار از فراز و نشیبهایی که در دورهی اول مملو از شادی بود که تولستوی در همان دوره شاهکارهای ادبی خود یعنی جنگ و صلح و آنا کارنینا را نوشت، پس از انتشار این دو کتاب او نویسندهای جهانی شد و شهرتش از روسیه خارج شد. البته در همان دوران کلیسای ارتودکس و تزارهای روسیه کنترل و نظارت را روی فعالیتهای او بیشتر کردند، به همین دلیل پیشنویس کتابهایش ضبط و توقیف شد و در همهجا شایعهی روانپریش بودنش به گوش میرسید و در نهایت پس از انتشار کتاب رستاخیز از کلیسای ارتودکس حکم ارتداد برایش صادر شد و چندی بعدی از این حکم به زندگیاش ادامه داده و سپس در سال ۱۹۱۰ از دنیا رفت و بدون هیچ تشریفاتی به خاک سپرده شد. لئو تولستوی معتقد بود ادبیات و رمان نوشتن وسیلهای برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی است و فکر میکرد داستانها تنها برای سرگرمی خواننده نوشته نمیشوند، بلکه او میخواهد از قضاوتهای بیرحم انسانها کم کرده و به گسترش مهربانی و خوشاخلاقی کمک کرده باشد.
در خانه معلم فرانسه که یک روس لهستانی الاصل بود، با چای و شیرینی از مهمانان پذیرایی میکردند. پس از صرف چای همه برای بازی بریچ، سر میزهای متعدد رفتند. زن فروشنده لوازم عکاسی نیز سر یکی از میزها رفت. میزبان و یک افسر و بیوهی پیر ناشنوایی که شوهر مرحومش فروشنده آلات موسیقی بود، سر این میز بودند. بیوه زن اشتیاق مفرطی به بازی بریچ داشت و خوب هم بازی میکرد. به نظر میرسید که این بازی با میل زن فروشنده لوازم عکاسی پیش میرود؛ دوبار پشت سر هم برد. در پیش دستیاش یک خوشه انگور بود و یک گلابی. حسابی سرحال بود. زن میزبان از سر میز دیگر پرسید: میخوالاویچ کجاست؟ قرار بود یار پنجم ما باشد. زن میخوالاویچ گفت: به گمانم هنوز دارد به حسابهایش میرسد؛ امروز روزیست که معمولا حساب خوار و بار فروش و هیزم فروش را میپردازد.
دیدگاه خود را ثبت کنید